سیاورشن

فرهنگ و هنر هرمزگان

سیاورشن

فرهنگ و هنر هرمزگان

بلیط رفت و برگشت

   امیر ساعت یازده زنگ زد و گفت : ساعت یک حرکت می کنیم تو با ما میایی؟ من هم با مقداری کمال میل گفتم :بله . و اینطور بود که من همراه دوستانم که نماینده انجمن هنرهای تجسمی بندر بودند . راهی تهران شدم . جایی که فقط گاهی اسمش را از رادیو می شنیدم . اینجا تهران است صدای ....

  دوستان یک کوپه در قطار بندر ــ تهران در اختیار داشتند و قرار بود هر شش نفرشان از اعضای انجمن باشند که در لحظه آخر من جایگزین حسن شدم چون او منصرف شده بود

و اما ما به ترتیب کوچک به بزرگ . اسماعیل اکبری ( بازیگر ، تابلو ساز و کمی تا قسمتی گرافیست) ایمان کیخواه( نقاش و طراح) امیر مسلم زاده ( نقاش ، طراح ، جراح) سیاورشن ، خشایار رادافشار(اینجا مفصل نوشته ام) و دوست و هنرمند بزرگوار نقاش صاحب سبک آقای احمد کارگران ( البته اینها همه اش یک نفر است ) و فراموش نکنم که آقای کارگران چون نقش کارگردانی این سفر را به عهده داشت به همین نام هم خوانده می شد :آقای کارگردان !

(آقای کارگردان با کمی خورده شیشه)

  چقدر بودن در کنار هنرمندان لذت بخش است . حتی از شوخی هایشان هم میشود چیز یاد گرفت . چند ساعتی که گذشت این شوخی ها و بگو بخند ها شدیدتر شد تا جائی که کوپه های همسایه هم از تششعات آن در امان نبودند . فقط کافی بود آقای کارگردان برای انجام کاری از کوپه خارج شود . مثلا وقتی که ایشان برای نماز تشریف می بردند . ما کوپه را تبدیل به یک کتوک پر سرو صدا می کردیم . به طور مثال من و امیر و اسماعیل گفتیم چطور است یک کلیپ زنده طراحی کنیم و کافی بود تا همین جمله را به زبان بیاوریم . و بعد از آن خلاقیت بود که تراوش می کرد . اسماعیل مثل یک سنجاب دم بخت ورجه ورجه می کرد و می خواند بازم آفتاب ...و امیر در کوپه را به طور منظم باز و بسته می کرد تا اسماعیل بدن مبارک را (مثل همان پرنده ای که از توی ساعت بیرون می اید) از کوپه به حالت نیمه آویزان خارج کند . من هم بیکار نبودم و چند گام پائین تر از اسماعیل با تقلید صدای موذن ده مان اذان می گفتم و حالت معنوی کلیپ را حفظ می کردم .خلاصه خودمان که از کار کلیپ خیلی راضی بودیم چون واقعا موزون بود .

  آقای حسنی و معضلی به نام ما

 از آنجایی که وزارت ارشاد توانایی تهیه یک خوابگاه برای هنرمندان ندارد ما به واسطه یکی از دوستان به خوابگاه علوم پزشکی واقع در چهارراه ولیعصر پناه بردیم . یک سوئیت در اختیار ما قرار دادند  یا بهتر است بگویم ما را در اختیار یک سوئیت قرار دادند . این سوئیت هشت نفره هجده نفر را در خود جا داده بود و من هم به همراه قشر مظلوم هنرمند مجبور بودم  شبها روی زمین بخوابم .آقای حسنی که ما گمان می بردیم در آن سوئیت سمت فرماندهی دارد ( ولی بعد ها فهمیدم مسئول نظافت آنجاست). با ما برخورد جالبی داشت . او ما را مثل فرزندان خود می دانست و نمی گذاشت که شب ها بی خوابی بکشیم و مجبورمان می کرد ساعت ده چراغ ها را خاموش کنیم .از طرف دیگر ما را صبح زود برای نماز بیدار می کرد و ...هر چند گاهی اوقات خشن هم می شد ولی قلب رئوفی داشت که به اقای رئوفی هیچ ارتباطی نداشت .یک خاطره جالب که از این فرد نیمه نورانی دارم این است که یک روز که قصد بیرون رفتن داشتیم ایمان کیخا رفت نزد ایشان و  با لحن مظلومانه ای گفت آقای حسنی بیرون چیزی لازم ندارین ؟ و ایشان نگاه عاقل اندر سفیهی به ایمان کردند و بعد از کمی مکث، گفتند : برو به کارت برس ...( در مایه های برو گم شو ) البته این برخود ایشان هم از روی مهربانی بود و می خواست ما را تنبیه کند تا دیگر هنرمان بوی دود ندهد.از حق نگذریم یک مقداری هم ناقلا بود  کارهای نظافتی اش را مثل تی کشیدن و جارو کردن را می گذاشت برای وقت هایی که ما بیرون بودیم . و وقتی ما بر می گشتیم مانند فرماندهان نظامی با ما رفتار می کرد .

  فواید روغن ترمز

  ایمان رو به احمد کرد و گفت : یه کمی روغن ترمز بزن به دندونات مث برف سفید میشن !!! گفتم : ایمان خجالت بکش مگه احمد هم سن توئه که باهاش از این شوخی ها می کنی ؟ بقیه هم با من همراه شدند و هی ایمان بیچاره را کوبیدند او هم چاره ای نداشت جز اینکه : بابا به خدا راست می گم من خودم دیدم که می زنن . خوب می شه ...به خدا راست می گم ....ولی این اصرارها و سوگند ها نمی توانست ما را از سوژه ای که پیدا کرده بودیم دور کند . یکی گفت : سرما خوردی بینیت کیپه دو قطره روغن ترمز دواشه ! دیگری گفت : چشمات ضعیفه دو قطره روغن ترمز ! عاشقی به معشو قه ات نمی رسی دو قطره روغن ترمز با دو تار از موهاش چال کن ! آن یکی دیگر گفت : بچه دار نمی شی دو قطره روغن ترمز!!! سرتان را به درد نمی آورم این قطار ما هم کمی کند حرکت می کرد که با دو قطره روغن ترمز مشکلش حل شد و ما به تهران رسیدیم .

    جنب و جوش ها

   همان روز من و خشایار به خانه کاریکاتور رفتیم و مورد تحویل رئیس آنجا قرار گرفتیم . همین جا لازم است از ایشان هم تشکر کنم چون به ما علاوه بر غذا یک جلد کتاب نفیس هم داد که مبارک است . البته چون خشایار هیکلش مثل بدنسازهایی می ماند که مواد نیروزا مصرف می کنند همه فکر می کردند من کاریکاتوریست هستم ولی بعد که قضیه لو رفت نزدیک بود از او امضا بگیرند ...

  بعد با تمامی دوستان به موزه هنرهای معاصر رفتیم .و با آقای سوری(severi) از نزدیک آشنا شدیم .چه مرد نازنینی بود . واقعا هنرمند وهنرشناس . از همه چیر گفتیم و از همه چیز شنیدم . بحث به کمبود فضاهای فرهنگی در هرمزگان و همچنین تخریب فرهنگسرای آوینی کشیده شد .وقتی اصل قضیه را برای ایشان گفتیم ، بسیار متعجب شد و دستهایش را به مانشان داد و گفت ببینید موهای بدن من با شنیدن این خبر سیخ شده !

(آقای سوری و دوستان)

  مقدار زیادی کتاب و سی دی با موضوع هنرهای تجسمی تحویل آقای کارگردان شد . که تا الان که دارم این مطلب را می نویسم هنوز به دست دوستان انجمن هنرهای تجسمی نرسیده ولی می گویند قرار است آقای کارگردان یک اتومبیل آخرین سیستم بخرد !

  نمایشگاه حجم واقعا دیدنی بود . چون سر رشته ای ندارم چیزی هم نمی گویم .فقط از بعضی کارها لذت بردم .جای کارهای موسی عامری پور هنرمند هرمزگانی بسیار خالی بود . دوستان می گفتند داوری ها هم چندان منصفانه نبوده  و ....

( البته این سیگار ابتکار من بود)

عکس های بیشتر از نمایشگاه را به زودی در پست های بعدی می بینید . یک نکته هم که من فراموش کرده بودم و مریم در کامنتش یادآوری کرد این بود که در بعضی از کارهای حجم از روغن ترمز استفاده کرده بودند . باور کن ! این هم عکسش. خلاقیت هنری می خوای ؟  دو قطره روغن ترمز!

    اَشوو  هیش ...

  دور روز بعد حسن راستین بهترین عکاس جوان کشور هم به ما اضافه شد او برای گرفتن جایزه اش به اراک رفته بود .جای شما خالی من هم یک عروسی دعوت بودم که با حسن رفتیم .البته من به نیابت از خانواده عروس دیگر دوستان را دعوت کردم که ناز کردند و نیامدند .جشن را در یک باغ  زیبا در نزدیکی کرج برگذار می شد . گروه موزیک هم کسی نبود به جز : پیوند اسمنی از بندرلنگه که این روزها طرفداران زیادی بین جوانان هرمزگان دارد .


 (عکس از حسن راستین)

تا اینجا همه چیز خوب بود تا اینکه یکی آشناهای ما به قول معروف در اثر مصرف زیاد از حد مشروب کمپرس کرد و مثل نعش اقتاد روی دست من و حسن . و ما هم شدیم نعش کش .من که تا ان موقع یک نخ سیگار هم نکشیده بودم داشتم نعش کشی می کردم . برای شور و مشورت در مورد نعش به دوستان در خوابگاه زنگ زدیم که انها گفتند: دو قطره روغن ترمز به خوردش بدین خوب میشه !

  دوستانم را دوست دارم!

   دوستان چند روز زود تر از من به بندر برگشتند و مرا با آقای حسنی تنها گذاشتند . مجبور بودم به خاطر کارهایی که باید انجام می دادم ، بمانم .با اینکه تنها بودم ولی حال حوصله فک و فامیل و تک و طایفه را هم نداشتم .در این بین دوستان وبلاگنویس به دادم رسیدند مهرداد ، مریم و مرجان که او هم البته وبلاگ نویس است ولی تا به حال وبلاگ نداشته است. مهرداد ، مریم که خدا خیرشان بدهد .تمام میان برها و سوراخ سنبه های تهران را به من یاد دادند . حتی تصورش هم مشکل است که این دو نفر پای پیاده چنان آدم را به مقصد می رسانند که انگار زمان پیش نرفته و انرژیی هم مصرف نشده ... ولی باور نمی کنید آنقدر سواد سیاسی و اجتماعی اینها بالا بود و اینقدر من بی خبر بودم  که از حرف هایشان به قول خودمان کله ام پنج من  شده بود .  و اما مرجان ، به خودش هم گفتم او آنقدر عجیب و نجیب است که مرا شگفت زده کرد . من را به یاد شخصیت هایی می اندازد که در هیچ فیلمی نقش نداشته اند و در هیچ کتابی هم ....( ممنون از هر سه تان که بودید .)

 خب بالاخره من هم برگشتم و البته این برگشتن هم در حالی که آدم بلیط نداشته باشد و قاچاقی سوار قطار شود خودش یک وبلاگ است...

  

نظرات 19 + ارسال نظر
دنیای برتر سه‌شنبه 29 شهریور 1384 ساعت 01:59 ق.ظ http://donyaie-bartar.co.sr

سلام دوست عزیز مثل اینکه این شب بیداری ما باعث شد اول بشیم... تهرون که زیاد اذیت نشدی...بد نبود نه ... ایران جدبد هم دیدی؟؟؟ شهرک اونجا هم رفتی؟؟؟راستی عکس ها خوب بود... ویه چیز پستت خیلی طولانی بود...کمی خسته شدیم .

فرزان سه‌شنبه 29 شهریور 1384 ساعت 02:04 ق.ظ http://farzanm.co.sr

سلام داش مرتضی خوبی آپدیت خوبی بود حتما حسابی گرفتار شدی به من هم سر بزن تا بعد

سینگو سه‌شنبه 29 شهریور 1384 ساعت 12:03 ب.ظ http://singo.blogsky.com

سلام ....رسیدن بخیر.... معلومه که خیلی خوش گذشته ... منم از سفر برگشتم ...

شهلا سه‌شنبه 29 شهریور 1384 ساعت 02:51 ب.ظ http://www.21mehr.com

درود بر تو هم میهن نیکم
خوبه که در شهر ما بهت خوش گذشته...
گزارش جالبی بود.
تا درودی دگر بدرود.

کامیرا سه‌شنبه 29 شهریور 1384 ساعت 07:47 ب.ظ http://www.bandarabbascity.com

به به می بینم که سفر می ری و سفر نامه می نویسی ! بد نگذره؟ راستی! سانسور مانسور در کار نباشه! هر چی هست بگو خودت رو راحت کن! ... در ضمن این وبلاگت هم خیلی سنگین شده. اولا که به زور باز شد. ثانیا هیچ کدوم از عکس ها رو نتونستم ببینم. .... آهان! سیاورشان وبلاگ نویس! دلبندم! اون تی کشیدن نیست! طی کشیدنه !

مریم سه‌شنبه 29 شهریور 1384 ساعت 11:55 ب.ظ http://tardeed.blogspot.com

چرا استفاده از روغن ترمز توی نمایشگاه حجم رو ننوشتی؟
اشو هیش یعنی چی؟ با لهجه بندریه؟
نعش‌کشی آینده سیگار کشیدنه؟
این آقای حسنی منو یاد آقا الیاس سرایدار دانشکده می‌اندازه. هر کی نمره می‌خواست می‌رفت سراغش. ریاستی می‌کرد برا خودش تو دانشکده.
باز خوبه که مسیر خیلی طولانی نبود وگرنه با اون گیج منگولی ما سر از شهرری درمی ‌آوردیم.
ممنون از حضورت و نوشته قشنگت.

مرجان چهارشنبه 30 شهریور 1384 ساعت 07:45 ب.ظ http://---------

۱من وبلاگ‌نویس نیستم.۲عجیب و نجیب هم نیستم.می‌دانید که نجیب صفت حیوانی فوق‌العاده محترم و متین است که من هنوز به ان مرتبه نرسیده‌ام و در حد انسان بودن مانده‌ام و درباره انسان هم که سخن بسیار است می‌توانید پست پنج‌شنبه ۱۷ شهریور را بخوانید.۳ سفرنامه‌ات خیلی کامل نبود درواقع می‌خواستی از همه چیز بگی ولی همه رو یه جور سانسور کردی شاید به‌خاطر اینکه نوشته‌ات طولانی نشه ولی به نظرم رسید اوون چیزی که تو ذهنت بوده رو کامل بیان نکردی.

حسن پنج‌شنبه 31 شهریور 1384 ساعت 01:15 ب.ظ http://loor.blogsky.com

دوست عزیز
سلام
۱. می شد با حذف اضافات و برخی حواشی مطلب شسته رفته تر و با نگاه حرفه ای تری نوشت. همه‌ی حرف ها گفتنی نیستند. حرف هایی هم برای نگفتن اند.
۲. در مورد سی دی و کتاب هایی تحویلی به انجمن آیا از این موضوع اطلاع کاملی داری یا نه ؟ در ضمن کدام دوستان ؟ آیا خودت تا به حال سری به انجمن هنرهای تجسمی زدی یا فقط ... ؟
انجمن هنرهای تجسمی فقط یک دوست یا دوستان نیست.
نظر من اینه که با حداقل با اطلاع کامل تری راجع به این موضوع می نوشتی. هر کس به انجمن مراجعه کرده توانسته از امکانات موجود استفاده کند کما اینکه چند کتاب و سی دی اکنون امانت نزد برخی هنرمندان است.

سلام حسن عزیز! ۱ـ عده ای هم گفته اند چرا کامل تر ننوشته ای و... خودم فکر می کنم همین شکل خوب است هر چند لحن نوشتار می توانست بهتر باشد ...۲ـ این قضیه کتاب ها هم فقط یک مزاح بود که سرچشمه اش دیدن آن کتاب ها و اشتهایی بود که به آدم می داد ....به هر حال اگر شما و دوستان را رنجانده ام : معذرت

حسن پنج‌شنبه 31 شهریور 1384 ساعت 01:16 ب.ظ http://loor.blogsky.com

یک موضوع دیگه ای که یادم رفت :
در مورد عروسی نظری ندارم!

صبرا پنج‌شنبه 31 شهریور 1384 ساعت 01:52 ب.ظ http://sabra.blogsky.com

بودن با هنرمندا خوبه ؟ اوه من این طور فکر نمی کنم. فکر می کنم چون اونا دوستات بودن بهت خوش گذشته ... اگه با هنر مندا دوست نباشی اونا اونقدر خودشونو می گیرن و عنق بازی در می آرن که سفرت خراب می شه . سعی می کنن برات ژست روشنفکری بگیرن و در مورد هر مطلبی حتا روغن ترمز اظهار فضل ادیبانه بکنن. خوشحالم که با دوستات یه سفر خوب داشتی ... باز هم بنویس... منتها نه از چیز های شخصی که بین خودتونه . چون اونا اونقدر که برای تو و دوستات جالبه برای ما زیاد هیجان انگیز نیست ...

بهناز پنج‌شنبه 31 شهریور 1384 ساعت 08:26 ب.ظ http://behnazz.blogsky.com

سلام!!!!!
بابا وقت کجا بود؟؟؟ اگه دیدیش سلام مارو بهش برسون.
راستی آپ کردم. نمیای یه سری بزنی؟!

من پنج‌شنبه 31 شهریور 1384 ساعت 09:12 ب.ظ http://pardismadhouse.blogsky.com

مورد تحویل قرار گرفتیم.. این جمله طنز بود یا جدی؟!!! گفته بودی خوابگاه برای هنرمندان.. اگر شما هم هنرمندی خوشحال میشم بدونم در چه زمینه ای هنرنمایی می کنید؟ ادبیات؟ عکس؟ نمایش؟ یا اینکه فقط همراه هنرمندان بودی؟! البته زیاد مهم نیست.. سفرنامه ی جالبی بود.. در ضمن آقای کامیرا! تی کشیدن درسته نه طی کشیدن! تی هم برای این اسمش شده تی که شبیه حرف تی انگلیسیه و ما ایرانیها برای سهولت در تلفظ اونو طوری تلفظش می کنیم!

مثلث پنج‌شنبه 31 شهریور 1384 ساعت 09:26 ب.ظ http://www.mosalas.blogsky.com

آقای حسن راستین بعد از این همه وقت تازه رفت و جایزه اش را گرفت
تا آنجایی همکه من اطلاع دارم مسابقه در آذربایجان بود نه در اراک
عکس کارگردان ات هم خیلی زیباست (هنریه)
ابتکار ات هم جالبه (گذاشتن سیگار)
انشاالله که تهران هم خوش گذشته باشه عزیز
موفق و پیروز باشی

مهدی پنج‌شنبه 31 شهریور 1384 ساعت 10:50 ب.ظ http://www.banderekhoobom.blogfa.com

سلام ... مثل اینکه بهت خوش گذشتن ... جای ما هم خالی اتکرده یا نه ؟
موفق باشی کارت درستن
www.banderekhoobom.blogfa.com
چاکریم

ناناز پنج‌شنبه 31 شهریور 1384 ساعت 11:30 ب.ظ http://onlynanaz.co.sr

سلام
رسیدن بخیر خسته نباشی.

نسیم جمعه 1 مهر 1384 ساعت 08:56 ق.ظ http://shistory.blogspot.com/

خبرش را دیر گرفتم، وقتی دیگر نبودی

منتظر بازگشتت هستیم

عبدالحسین شنبه 2 مهر 1384 ساعت 01:07 ق.ظ http://mahdisma.blogsky.com

سوغاتی ها رو بعدن میام می برم فعلن به روزم.

امیرمسلم زاده شنبه 2 مهر 1384 ساعت 07:24 ب.ظ http://kargahhonar.blogsky.com

حرفی برای گفتن ندارم . اما این سفر و اینکه چطور گذشته شاید برای دیگران زیاد مهم نباشه . البته من هنرمند نیستم قصد شکسته بندی هم ندارم فقط گاهی نقاشی میکشم . ولی باید از خانوم صبرا معذرت خواهی بکنم و بگم که دوستان من اصلا هم بد عنق نیستن و خودشونو هم نمیگیرن . بعضی از دوستان هنرمند من مهربانترین و پاکترین موجودات هستند. اینو با تمام وجود کوچکم میگم

نسرین دوشنبه 30 آبان 1384 ساعت 07:39 ب.ظ

با سلام و خسته نباشید . اینطور که از حال و هوای وبلاگت پیداست اهل هنر هستی . راستش منم با هنر و هنرمندا سرو کار دارم .... احتیاج به کمک دارم گفتم شاید شما بتونید کمکم کنید ..... یه کنفرانس دارم درمورد اگون شیله می خواستم بدونم شما میتونید بهم کمک کنید؟ منتظر جوابتون هستم ...... مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد