سیاورشن

فرهنگ و هنر هرمزگان

سیاورشن

فرهنگ و هنر هرمزگان

صالح سنگ بُر ترانه سرای ۵۸ ساله ی هرمزگانی از جان خود دست شست!

  صالح سنگ بُر ترانه سرای ۵۸ ساله ی هرمزگانی ، خودش را کشت ... چه بنویسم کاکا ؟ چند وقت است دارم کلنجار می روم ... چه بگویم ؟

   فقر و نداری امانش را بریده بود آنهم در شهری که پول کامیون کامیون جا به جا می شود . آخرین به جا مانده از نسل منصفی و کرمی  هم رفت . حتی از  دست دادن منصفی و کرمی  هم درسی برای ما نشد تا حداقل این آخری را قدر بدانیم . آفرین بر من ! آفرین بر مردم بندرعباس !

 

   می گفت :" نمی خواهم مزاحم کسی باشم . " شاید برای همین مهمانسرای اطلس را به عنوان مکان خودکشی انتخاب کرده بود . حداقل خانواده اش از تبعات این کار در امان می مانند.

   چطور خودم را سرزنش نکنم ؟ نمی توانم تاثیر محیط و شرایط را نادیده بگیرم . من هم جزئی از محیط و شرایط او بودم . شاید اگر مهربانتر بودیم .اگر دوست داشتن را بلد بودیم . کسی مجبور نمی شد در نزدیکی ما خودش را بکشد . ...آفرین بر ما !

کمی پرس و جو کردم و کمی هم به حافظه ام فشار آوردم تا آخرین دیالوگ های صالح را بیابم :

صبح روز سه شنبه ــ مسافر خانه ی هرمزگان  (کارکنان این مسافر خانه او را به جا می آورند )

صالح: آقا من یک اتاق می خواهم

متاسفم جناب سنگبر اتاق یک تخته خای نداریم . دو تخته هست .هفت هزار تومان .

صالح : تا ظهر هم اتاقی خالی نمی شود که من رزرو کنم ؟ فقط برای دو ساعت !

نه . می توانید بروید مهمانسرای اطلس . آنجا اتاق یک تخته دارند ارزانتر هم هست .

نزدیکی های شب همان روز تلفنم زنگ خورد شماره خالو صالح بود .

 /نمی خواهم دراماتیکش کنم . دقیق به خاطر دارم که مهربانتر از همیشه بود /

 صالح: سلام خالو جان !

ــ سلام خالو حال شما ؟

صالح: ممنون متشکر خالو . خسته نباشی .

ــ خالو الان می خواستم بیایم طرفت همین نزدیکیها هستم .

صالح: نه خالو نیا ! فقط یک شعری به تو داده ام  به نام یادگار .آنرا بگذار روی صفحه .

/کمی دلگیر شدم./ خالو من االان شعر ها دم دستم نیست نمی دانم این شعر را به من داده ای یا نه / شک داشتم آنهم برای اولین بار /باشد خالو می بینم اگر بود می گذارم .

صالح: ممنون خالو . در پناه حق .

خدانگهدار.

این دیالوگ ها مال وقتی است که او خود را برای رفتن به مهمانسرای اطلس آماده میکرده . هر چند تصمیمت را گرفته باشی ولی لحظات سخت و عجیبی خواهد بود . ولی گفتگوی من با او در آن شب به همین جا ختم نشد . او با تمام این دغدغه ها چند دقیقه بعد دوباره تماس گرفت.

صالح: سلام خالو جان .

سلام خالو.

صالح: من پوزش می طلبم . آمادگی اش را نداشتم که تو بیایی . باید بروم جایی ،کار دارم .

خواهش می کنم خالو این چه حرفیست . بالاخره پیش می آید .

صالح: به هر حال پوزش می طلبم . نمی خواهم از دست من ناراحت بشوی.

خواهش میکنم .

صالح: یا حق

خدانگهدار

با خودم گفتم آدم بزرگیست .

  رفته بود مهمانسرای اطلس و گفته بود من یک اتاق می خواهم . از بندرلنگه آمده ام . مسافرم .(پدرش اهل بندرلنگه بود و شناسنامه اش گواه این مدعا )

همانطور که حدس می زدم شعر یادگار را به من نداده بود . ولی همچنان فکر می کردم باید باشد . او بسیار در این مسائل دقیق بود . به خوبی می دانست کدام شعر و مطلب را به من داده و همین باعث شد مدت زیادی را صرف زیر رو کردن اتاقم بکنم که نکند آنرا جدای از چند صفحه ای که به من داده بود گذاشته باشم .

پنجشنبه بود هنوز یادگار را پیدا نکرده بودم . برای اینکه وبلاگش به روز باشد و از من دلگیر نشود . شعر عشق را انتخاب کردم . و چه اتفاق عجیبی بود ... چند ساعت بعد جسد بی جان او را ....

 این شعر اینگونه پایان می پذیرد که :

حتما آنروز

روز تولد ما خواهد بود .

...

خودش هم می دانست یادگار را به من نداده است .  اگر یادگار را داشتم و می خواندم می فهمیدم چه نقشه ای دارد و شاید مزاحم کارش می شدم . و البته می دانست که یادگار را دیگر دوستان به من می رسانند . البته کمی دیرتر از زمانی که ...یادگار را تقریبا به تمامی دوستان نزدیکش داده بود . فقط می خواست به من بفهماند که آخرین چیزی که باید روی صفحه اش بگذارم .یادگار است . پیدا کردن آن هم محال نبود .

 شاید با خودت بگویی این شعر هم چندان قوی نیست . خب . قبول ولی دل داشته باش و بخوان . نه به عنوان یک خواننده به عنوان یک انسان بخوان .

این زمان که میل به رفتن کرده ام
سه طلاقه هرچه خواستن کرده ام
خاتمه دادم به شعر و شاعری
من وداع با شعر گفتن کرده ام

زندگی بی شعر نبودن بهتر است
این نبودن را سرودن بهتر است
این سرودن را نه با شعر وکلام
با عمل آن هم پریدن بهتر است

                                                           قسمتی از یادگار(باقی را در صفحه خودش بخوانید)

 همانطور که می خوانید این زمانی که میل به رفتن کرده . با شعر و شاعری وداع کرده . بدون شعر نبودن را بهتر دانسته و این نبودن را با سروده ای گفتن ترجیح داده و این سروده را نه با کلام بلکه با عمل و پریدن ...

***

  چقدر این فضای وبلاگی را دوست داشت . کامنت هایش را دنبال می کرد . بعد از نوشتن هر مطلب پیگری می کرد که چه کسانی پیام گذاشته اند چه نوشته اند . چقدر ایده داشت . چه طرح هایی که نمی داد . چه انگیزه های که نداشت . غم نان داشت ولی دغدغه اش زبان بومی بود . می خواست از طریق وب کاری بکند . به همه گفته بود . خالو کمی صبر، نمی شد ؟ حق با توست خالو که گفتی : "وقتی من مُردم ..."

حق با توست همانطور که پیش بینی می کردی . حالا برای عکسی از تو سر رو دست می شکنند .

*** 

یک روز گفتم خالو : تو هم بهتر است برای کسانی که برایت پیام می گذارند وقت بگذاری و مطالبشان را بخوانی و نظری بدهی تا روابط قوی تر و بهتر شود .

گفت : خودت می دانی که من چشم هایم یاری ام نمی کنند .

گفتم خالو من برایت میخوانم

گفت: نه خالو ! از جانب من پوزش بطلب و بگو که نمی توانم بخوانم . از پیام هایی که گذاشته اند تشکر کن !

 با خودم گفتم که اگر این کار را بکنم . مخاطبانش دلسرد می شوند بگذار منتظرش بمانند . شاید اگر بفهمند خالو نمی تواند مطالبشان را بخواند دیگر کمتر رغبت کنند پیام بگذارند و او این روزها دلخوشی اش همین پیام ها بود .

 ***

 نمی خواهم حالا که نیست مدحش را بگویم . او آدمی بود با خوبی ها و بدیهای خاص خودش همان طور که در یادگار می گوید :

نیک و بد با هم دو بال آدمند

و ما هم به قولی : به جای خوبی ها و بدی های مردگان به خوبی ها و بدی های خویش بیاندیشیم .

چند بار این نوشته را تا همین جا مرور کردم نمی دانم چه  نوشته ام و چه بنویسم ....بر من ببخشید .

می گویند نوشته ای را به جا گذاشته که البته باید پس از روال قانونی به خانواده اش تحویل شود .شاید در آن نوشته ناگفته های دیگری باشد که ...

نحوه خود کشی هم هنوز مشخص نیست .هیچ علامت ظاهری وجود نداشته است . چیزی که مشخص است این است که او مدتهاست چنین فکری داشته و تنها نگهدارنده ی او دغدغه ی چاپ کتاب دومش کغار بود که آنهم با جواب دلسرد کننده ای که برای مجوزش شنیده بود از بین رفت ...

آنچه می ماند به نامم یادگار
یک ، کتاب یادتن دو هم کغار
نه پسر نه دختر و همسر بود
این دو باشند حاصلم از روزگار

امروز بدن بی جانش تشیع می شود . و خیل عظیم دوستداران فرهنگ و هنر هرمزگان را می شود در آنجا دید . آفرین بر ما که دوستدار فرهنگ و هنریم . دوستدار انسانیم . مهربانیم و مهربانی می کنیم . آفرین بر ما مردم خونگرم بندرعباس !

 .............................................................................................

پ ن : مراسم خاکسپاری به فردا یکشنبه  ساعت ۴ موکول شد .

در همین باره :

صالح هم ...برید/ شریف

وبلاگ پروند دیگر به روز نمی شود . : بندرخوبم

پروند /فریاد صبر

برای خالو سنگبر/مهدیسما

امروز و دیروز/گارم زنگی

صالح سنگبر با میل خودش رفت./کامیرا

پروند و آخرین یادگاریش از استاد/بندرلنگه

حسرت دیدار /ذهن زیبا

خداحافظ صالح/اهل هوا

لوطی فراموش شده ای که حتی یک انتر هم نداشت/کانون هنر

 

نظرات 43 + ارسال نظر
فرزاد شنبه 11 شهریور 1385 ساعت 01:05 ب.ظ http://jaski.mihanblog.com

سلام. صالح سنگبر هم رفت... رفت... رفت... رفت . مرگ حق است ولی این مرگ حق اون نبود که در تنهایی و بی کسی برود. دوست عزیز خیلی دلم میخواست امروز بندر باشم و در مراسم او شرکت کنم ولی مشکلات اجازه سفر نمی دهند. عذر مرا پذیرا باش.

آنا شنبه 11 شهریور 1385 ساعت 01:17 ب.ظ http://anapourna.persianblog.com

روحش شاد!!! حیف تا هستند قدرشان را نمیدانیم. اما من فکر میکنم خودکشی راه حل آخر نیست.

کشمیری شنبه 11 شهریور 1385 ساعت 01:41 ب.ظ http://porteghale206.blogsky.com

گاهی کلمه هیچ اش نمی آید از درک و ارتفاع درد
از همه مهم تر رابطه ای است که در دوست داشتن ها تو ایجاد کرده ای و اهمیت می دهی تلاش ات قابل احترام است باشد که در اهمیت ما هم بیاید ... وقتی وسعت جهان تنگ می آید شاعر با همه معصومیت اش ... بماند

احسان الف شنبه 11 شهریور 1385 ساعت 01:47 ب.ظ http://garomzangi.blogfa.com

من درد تو را ز دست اسان ندهم
دل برنکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم .

بستکی شنبه 11 شهریور 1385 ساعت 02:27 ب.ظ http://bastak.blogfa.com

سلام
روحش شاد راحش پر رهرو باد

افسانه شنبه 11 شهریور 1385 ساعت 02:41 ب.ظ http://kouhandgod.blogfa.com

بازگشت همه به سوی اوست
روحش شاد ...

گوگانا شنبه 11 شهریور 1385 ساعت 03:44 ب.ظ http://googana.blogsky.com

ما آدما تا کسی رو داریم قدرشرو نمیدونیم وقتی از دست دادیمش تازه میفهمیم ............ خدا رحمتش کنه اما چرا خودکشی؟؟؟؟؟؟؟.............

زندگی بی شعر نبودن بهتر است
این نبودن را سروده بهتر است
این سرودن را نه با شعر وکلام
با عمل آن هم پریدن بهتر است

فرهاد شنبه 11 شهریور 1385 ساعت 03:59 ب.ظ http://delomtakhonko@yahoo.com

بی تو با تو غم دنیا به رووین
غم دیریا غم بندیر بی هووین
غم منصف غم صالح غم چوک بندرین
توشنه امشو توشنه هر شو همه چوکو بندرین





سهراب کابلی شنبه 11 شهریور 1385 ساعت 04:21 ب.ظ http://kabuli.org

روحش شاد و یادش گرامی باد. حیف که این بزرگمردان این چنین غریبانه چشم از دنیا می‌پوشند.
ما عادت داریم تا زنده‌ایم حتی از خود ما قدر نمی‌کنم چه برسد بزرگمردان...درود بر تو که یادی از آن سفرکرده نمودی...!

شاد زی

کابل

چوک سورو شنبه 11 شهریور 1385 ساعت 05:07 ب.ظ http://suru.blogsky.com

صالح هم رفت ، تا دیگر دغدغه نان نداشته باشد - رفت تا دیگر سرش پیش کسی خم نکند - رفت تا شاهد در قفس مــــا ندن کغـارش نشود ، زیرا خود قفس زندگی ، تنگنای ، و روزگار تجربه کرده بود . صالح رفت
و ما مرده پرستان ، هنرمدان را بعد از مرگشان دوست داریم ، برای مرده انان طلب رحمت می کنیم .

یادش گرامی باد

سامان شنبه 11 شهریور 1385 ساعت 05:40 ب.ظ http://sahelha.blogspot.com

دریغ و صد دریغ . از روی وبلاگش که چیزی نمیشد فهمید، آمدم اینجا، الان چند دقیقه ای بیشتر نیست که خبر شما را خواندم، الان پر از هزار بد و بیراه هستم به هر آنچه که از ذهن شما هم ممکن است بگذرد. چه نثر ممتازی داشت صالح، چه نظمی و .. سیاورشن عزیز، بسیار غمینم کردی، اما ممنون که اطلاع دادی و ممنون که به یادم بودید، والا به خدا این مرد ، کوچک نبود، از یک خطی که مینوشت معلوم بود.
چه بارها یادش بودم و به این فکر میکردم که شعرش بالا تر و بهتر بود ، از بیشتر آن اسمهای دهان پرکن و دور و بر پر که نان هر چیزی را میخورند الا شعرشان ، الا کلامشان،‌الا هنری که ندارند، دریغ از صالح . اگر کسانی هستند که این واقعه را ضایعه ای در پیکر فرهنگ و هویت آن شهر و این دیار میدانند،‌مرا هم شریک و غمین بدانند. فرهنگ بندر را امثال او اگر باشند، شکل و وجودی میدهند، نه کامیونهای جنس و پول و نه وانت های کالا و نه صد کشتی که به آنجا گذار میکنند . والله که هزار کشتی اگر لنگر بیاندازند در آن نزدیکی، برای بندر اعتبار پولی میاورد نزد کسانی که جیب شان مثل مانیست و همیشه از قبل اینها پر پول است، اما و اما هزار کشتی اگر بارشان پول هم باشد، برای شهر ، فرهنگی نمیسازد برای شهر ماندنی نمیشود. شهر را با پول میسازند ولی با فرهنگ می بالد و می ماند . باز هم افسوس .

[ بدون نام ] شنبه 11 شهریور 1385 ساعت 05:44 ب.ظ

ادم گاهی وقته خیلی بزرگ می شن اینقدر که اینجا براشون..
صالح رفت ومطمنا اون اصلا با این کارش دنبال این نبود که کسی دادگاهی بشه ..شما هم دس از مقصر کردن دیگران بردارید.

مقصر کردن ؟ منظورتان همان مقصر دانستن است ؟ من همه را موثر می دانم نه مقصر ... همه جزئی از محیط و شرایطند ...همه موثر اند ...من ،تو ،‌دیگران ...

سامان شنبه 11 شهریور 1385 ساعت 05:47 ب.ظ http://sahelha.blogspot.com

راستی، من از روز اول میدانستم که مطالبش را شما روی صفحه میگذارید و حدس زدنش سخت نبود که کامنت ها را برایش بخوانید.
به سهم خودم ازتان ممنونم کاکا .

حسین شنبه 11 شهریور 1385 ساعت 06:59 ب.ظ

روحش شاد .

نازنین شنبه 11 شهریور 1385 ساعت 07:23 ب.ظ http://www.avang79.blogsky.com

سلام ..خیلی ناراحت شدم ...خیلی شوکه شدم آخه چرا؟؟
شعرش را چند بار با دقت خوندم...میدونی شاعرها و نویسنده ها انسانهای فوق العاده حساسی هستن که نیاز به درک زیادی از سوی خانواده و جامعه دارن
اما متاسفانه در ایران کسی به شاعر و نویسنده و انسان با فرهنگ اهمیت نمیده...
چرا خودکشی؟یعنی به آخر خط رسیده بود؟
خیلی دوست دارم برای مراسم خاکسپاری بیام اما نمیتونم مراسم ختم را حتماْ خبرم کن میام٬ قول میدم میام ...میدونی اون خدابیامرز همکلاسی دایی من بوده...من همیشه شعرهایش را دوست داشتم ودارم....
خدا رحمتش کنه...
از اطلاع رسانی خوب تو متشکرم...

از زندگی شنبه 11 شهریور 1385 ساعت 07:24 ب.ظ http://ahmadnia.net

خیلی متاسفم. خیلی.

سیبه ماندگار شنبه 11 شهریور 1385 ساعت 09:50 ب.ظ http://www.kookherddyar.blogfa.com/

روزگاری از شاعر می خواستند که مدح شبیه ذم و ذم شبیه به مدح بگوید. کنون نیز از شاعر چیز دیگر نمی خواهند و همان خواسته است در لفافه ای دیگر. شاعر متعهد آن است که همیشه در حال انجام تعهد باشد. تعهد به که و چه. و متعهد له کیست؟ در گذشته شعر در محفل حاکم مزه عرق بود و برانگیزاننده شهوت. در زمانه ما نیز شعر کسانی را ارضاء و گاهآً شهوتشان را افزون می کند. شاعری که درد دارد و شعر در گلویش مانده است ، چون خوشایند من و شما نیست باید بمیرد. و چه بهتر که خود خود را بکشد. رفع زحمت فرموده اند!! درد شهر داشتن درد زبان محلی و اصطلاحات رو به فراموشی داشتن کشک است. انگار خودخواهی را به زور چکش از همان عصر سنگی و نو سنگی در ما فرو کرده اند که جز مدح من لایق و ذم شمای نالایق دیگر شعری وجود ندارد. بدبخت آن شاعری است که در میان عده ای سفله باید شعر بگوید. چه بهتر که خود حلق آویز کند. چه بهتر که خود را دار بزند و نبیند که ما فرومایگان در صورتی شاعرش می دانیم که شعرش از ممر و مجری ما بگذرد. و چه بدبختیم ما و چقدر لایق این بدبختی!!!

هادی شنبه 11 شهریور 1385 ساعت 10:46 ب.ظ http://abed.blogsky.com

سلام
بسیار متاسف شدم اما مطلب تو کمی از اعصابم را آرام کرد
دیر وقت است و من در کوچه پس کوچه های ....درست مثل او
این سرنوشت و تاوان بی قراری و البته ادبیات است.....
لینک دادم
ممنون

چوک لنگه شنبه 11 شهریور 1385 ساعت 11:10 ب.ظ http://lengeh.blogsky.com

واقعا خدا رحمتش کنه با این که خودکشی کرده بازم از خداوند خواستارم که او را مورد رحمت و مغفرت خویش قرار بده.
فرجامش مثل بقیه امثال خودش تلخ و ناگوار بود.
ما ایرانیان عادت داریم تا کسی زنده است هیچ قدرش را نمیدانیم اما وقتی مرد...
اینگونه افراد خود نیز دوست دارند دور از بقیه و در تنهای خود بگذرانند.
و اما جناب سیاورشن عزیز به شما هم تسلیت میگم. میدانم چقدر برایت از دست دادن اینگونه افراد سخت است هم شما و هم بقیه دوستان اهل هنر هرمزگان.
امیدوارم دیگه شاهد اینگونه موارد نباشیم.

کامیرا یکشنبه 12 شهریور 1385 ساعت 12:14 ق.ظ http://bandarabbascity.blogsky.com

در وبلاگم نوشتم.
هفتان هم به شما لینک داد.

vahid یکشنبه 12 شهریور 1385 ساعت 12:21 ق.ظ http://pichesh.blogfa.com

شاعر اگر خودکشی نکند جای تعجب دارد .

هم شهری تو در غربت یکشنبه 12 شهریور 1385 ساعت 03:28 ق.ظ

روحش شاد در این بار نظر نمیدهم جون خبر ناگواری برایم بود به هر حال از تو ممنون و با تسلیت به تمامی مردم خوب شهرم

شهرام یکشنبه 12 شهریور 1385 ساعت 08:19 ق.ظ http://www.shahramclub.blogsky.com

سلام سیاورشن عزیز .واقعا متاسفم از این خبر ناگوار . من زیاد نمیشناختمش ولی به وبلاگش سر میزدم خیلی دلنشین بود در حسرتم که دیگه به روز نمیشه

ای کاش محل مراسم خاکسپاری رو هم مینوشتی

موسا یکشنبه 12 شهریور 1385 ساعت 09:10 ق.ظ http://zehneziba.blogsky.com/

من مثل همه، همه مثل من !

[ بدون نام ] یکشنبه 12 شهریور 1385 ساعت 10:32 ق.ظ http://parvaneh38.blogsky.com

راحت اما دردناک
حیف ؛ حیف؛ حیف و صد افسوس و دریغ که این چنین راحت اما دردناک

بهترین چهره های سرشناس ادبی شهرمان را از دست می دهیم وای برما!

ماهها بود سری به وبلاگم نزده بودم . شاید انگیزه ای برای نوشتن نداشتم

یا شاید .......

اما وقتی وبلاگ صالح را خواندم فکر کردم دوباره خواهم نوشت شاید چون

همشهری بود . لنگةای بود و لنگه برای من شهر خاطره های پر رمز و راز

دو ره های مختلف رندگیم است .

خبر که دادند ظهر بود و مهمانان لنگه ای دور سفره نشسته بودند اسم او

که به میان آمد همه اورا می شناختند . می شناختند اورا ! اما چه سود؟

تا زنده بود یادمان رفته بود که مردی هرمزگانی در گوشه ای دراین دیار

زندگی می کند که نمی دانیم چه غمی دارد .چه غمی؟ چه کمبودهایی؟

چه دردهایی؟ چة ......

کاش به آخرین پیامش جهت ایجاد یک پاتوق فرهنگی گام برداریم

حالا باید به حال خودمان گریه کنیم . گریه کنیم . گریه کنیم و بعد کاری

کنیم که این چیزها تکرار نشود . این چیزهایی که تاآخر عمر عذابش با

آدم می ماند . می ماند و هی عمیق می شود .


10:21 AM | پروانه | نظرات [0]

فواد کاملی یکشنبه 12 شهریور 1385 ساعت 10:42 ق.ظ

خیلی خیلی متاسفم . ما در بندر و ایران نوابق بسیاری داریم که متاسفانه یکی یکی و با بی توجهی تمام از بین میرن و این تاسف باره . پزشکان شاعران و دانشمندانی که با اندکی توجه و لطافت به قله های شکوفایی مرسن با بی مهری ها و سختیهایی که مسئولانمان پیش رویشان قرار می دهند به فنا میرن . کاش کمی مهربانتر بودند . کاش کمی مهربانتر بودیم . ما هایی که حالا متاثر شدیم آیا اگر اکنون هم کسی مانند او ببینیم در می یابیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ وای عجب و صد عجب از ما !!!!!!!

من ابراهیم منصفی رو هم بسیار دوست داشتم و دارم . روح او هم شاد و یادش گرامی باد .

موگ یکشنبه 12 شهریور 1385 ساعت 10:53 ق.ظ

خدای اش بیامرزد...

سروش رهگذر یکشنبه 12 شهریور 1385 ساعت 01:13 ب.ظ http://rahgozarnameh.blogfa.com/

من این نکته گیرم که باور نکردم...
...ندیدم که ((قویی)) به صحرا بمیرد!...




(تبریک مجدد!!!)

صبرا یکشنبه 12 شهریور 1385 ساعت 02:57 ب.ظ

نوابغ هم که البته با غین است آقای فواد.

ماه لی لی یکشنبه 12 شهریور 1385 ساعت 03:21 ب.ظ

درود
ودرود بر روان شاد او که رفت
و...
باز هم ازدست خواهیم داد ونخواهیم دانست ...
چاره چیست ؟
وسرانجام ما مرده ریگان مرده پرست؟؟؟؟

میترا یکشنبه 12 شهریور 1385 ساعت 04:18 ب.ظ http://hamegi.blogfa.com

استاد مطلب عالی بود در ضمن قالب جدید هم مبارک

یداله شهرجو یکشنبه 12 شهریور 1385 ساعت 05:36 ب.ظ http://samtedarya.blogsky.com

بله سیا جان
خالو هم رفت وحسرت ودریغش بر جا ماند وامروز خیلی ها می آیند برای خالو مرثیه می خوانندولی خالو به این چیزها نیازی نداشت خالو از نسل شاعرانی بود که مناعت طبع را می شد در سکناتتش رفتارش وشعرش به خوبی حس کرد صالح شعر را فقط برای شعر می سرود نه نام دهن پرکنی داشت نه ادعای طول درازی ...او وهم نسلانش سنگ های زیرین آسیابی بودند که بار فرهنگ وادبیات این سامان را با خود می کشید شاعران نسل درد بودند تملق هیچ اربابی را برسینه نداشتند ...ولی باید باور کنیم که روزهای سختی بر خالو گذشته است روزهایی که بی شک او تنها توانسته با شعرهای خود خلوت کند ودردهای فراوانی را بر دوش بکشد و...در آخرین لحظه ها تنها...مرگ...را نقطه آرامش خود بداند...ودرد دیگری را بردل دوستداران شعر وادبیات این سامان بگذارد...

اسد یکشنبه 12 شهریور 1385 ساعت 10:48 ب.ظ

خدمت همشهریان خوب و نازنینم
با عرض تسلیت به شما عزیزان بخاطر خودکشی صالح ، بعرضتان می رسانم که من در هیچ کجا نه کامنت گذاشته ام و نه اظهار نظری نموده ام!!!
لطفا بیشترمراقب باشید
پیروز و سربلند باشید و دنیا به کامتان
اسد مذنبی - کانادا

امرالله دهقان دوشنبه 13 شهریور 1385 ساعت 05:47 ق.ظ http://www.medar29.blogfa.com

چه بگویم ؟ سخنی نیست.
خبر غم انگیز بود...خواندیم و گریستیم.
تسلیت مرا نیز پذیرا باشید .
دنیای ما همینه
بخواهی نخواهی اینه

هاپوتی دوشنبه 13 شهریور 1385 ساعت 10:13 ق.ظ http://haputi.persianblog.com

خیلی دردناک بود.

گنوغ دوشنبه 13 شهریور 1385 ساعت 07:19 ب.ظ http://www.hormuzgan.net

یادش گرامی باد.

امرالله دهقان سه‌شنبه 14 شهریور 1385 ساعت 03:17 ق.ظ http://www.medar29.blogfa.com

سلام بر سیاورشن عزیز
با آرزوی روزگاری بروفق مراد ودلی خوش

********
... گرمای هوا وشرجی حتی در نحوه گفتار و لهجه مردم این ناحیه نیز تاثیر گذار بوده است .مردم این ناحیه وقت سخن گفتن مطالب را با آهنگ تند یا نا تمام و جویده ، جویده ادا می کنند و بسیاری از کلمات و حتی جملات را به صورت مخفف بیان می کنند . به نمونه های زیر توجه کنید .....

با بخش سوم "تاثیر آب وهوا در زندگی انسانی مردم استان بوشهر " به روز شدم .

ابراهیم سه‌شنبه 14 شهریور 1385 ساعت 08:55 ق.ظ http://inja-anja.miohanblog.com

و فردا که از مرگ خواهیم گفت...

کانون هنر سه‌شنبه 14 شهریور 1385 ساعت 11:24 ق.ظ http://www.kanoonehonar.com






می گوید: من و از دست خود خلاص شدن. و خود را خلاص می کند. من اما از دست خود خلاص نمی شوم. به خودم نهیب می زنم، چرا بعد از بیست وسه سال که بندر رفتم، به دیدنش نرفتم؟ چرا به او تلفن نزدم؟ به یادش بودم، پس چرا؟ چرا به دیدن غلام در سوئد که بودی نرفتی؟ وقت نشد؟ وقت رامی خواهی چه کنی؟ مگر انسان برایت در جایگاه اول نیست؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ http://www.kanoonehonar.com

صادق جم سه‌شنبه 14 شهریور 1385 ساعت 12:16 ب.ظ http://blognevesht.blogspot.com

تسلیت

زن مرده پنج‌شنبه 16 شهریور 1385 ساعت 12:27 ق.ظ http://00000008.BLOGFA.COM

نمیدانم چه بگویم غم بزرگیست به شما و دوستان دیگر تسلیت می گویم

حمیدعوض زاده جمعه 17 شهریور 1385 ساعت 12:49 ب.ظ http://keleyzmusicblogfa.com

ای مرغی که نغارن ای کغارن
نخوندن روی مغ مغ هم نغارن
نخوندن کاکاایسوف کاکاایسوف
تموم دردی اهجربرارن
بعله خالوصالح ماهم رفت وبازهم گل ازنو گازی ازنو حالاگل اکن....

عباس سالاری یکشنبه 10 دی 1385 ساعت 09:45 ب.ظ http://joonoobiha.blog sky .com

سیاه کارت دنبال میکنم ودر گذشت ناصر و صالح را به تمام هنر دوستان هرمزگانی تسلیت عرض میکنم و هر چه تماس می گیرم پیدات نمی کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد