همانطور که در [یادداشت قبل] گفته بودم بنا بر این بود و هست که بندهایی از کتاب زلزله نوشته و زندگینامهی مریم بهنام را نقل کنم، که همین کار هم برایم چندان ساده نیست. به هرحال بندهایی از چند فصل ابتدایی کتاب با سلیقه شخصی خودم و بدون هیچ معیار مشخصی انتخاب کردهام. زلزله برای من نه یک زندگینامه بلکه یک اثر هنری است. جذابیت و کشش یک رمان قوی و جذاب را دارد و حتی قابلیت زیادی برای اینکه تبدیل به فیلم شود. در عین حال که میشود به عنوان یک سند تاریخی هم به آن نگاه کرد، او به نکاتی اشاره میکند که در هیچ کتابی به آنها پرداخته نشده است. مریمبهنام کتاب ترجمه نشدهای هم دارد به عنوان Heirloom که حاوی باورهای مردم ایران،بحرین و دبی است. برای تهیه و ترجمهی این کتاب ارزشمند هم میشود کارهایی انجام داد.
در ضمن یک پیشنهاد دارم: یک ویژهنامه با کمک هم بر روی وب دربارهی مریمبهنام منتشرکنیم. در این ویژهنامه میتوانیم برای دسترسی همگان به کتاب زلزله فایل PDF آنرا قرار دهیم.(در صورت موافقت انتشاراتی آن) از مقالهها خاطرات و نظرات دیگران در مورد او استفاده کنیم. عکسهایی به همین منظور از محل زندگی و همچنین بناهایی که توسط و به پیشنهاد او ساختهشدهاند تهیه کنیم. در بستک و بندرلنگه دوستانمان یک کار آماری دربارهی شناخت مردم از مریمبهنام انجامدهند از فعالیتهای امروزهی او گزارش تهیه کنیم و بسیاری کارهای دیگر که به ذهن شما میرسد. اینها نمونههایی بود که من فکر میکنم میشود انجام داد و بعد از آن ما حداقل یک منبع خوب برای شناخت مریمبهنام روی وب داریم که همگان میتوانند از آن استفاده کنند.
مریم بهنام (نفر اول سمت راست) در کنار خانوادهاش . کراچی ۱۹۴۰
[صدای مادربزرگم "مون خالی" را با آن لحن نیشدارش میشنیدم. همیشه بعد از خرابکاریهایی که میکردم میگفت: "تو با این کارات تن اجدادت رو توی قبر میلرزونی!" پیش خودم فکر میکردم آیا زندگی پرهیجانم تن اجدادم را در گور لرزاندهاست ؟ ... من مطمئنم اگر با کارهایم باعث شگفتی اجدادم شدهام بهیقین توانستهام باعث تحسین آنها هم بشوم.]
[من در خانهای بزرگ و مجلل در بندرلنگه ـ که آنزمان مهمترین بندر ایران بود ـ بزرگ شدهام. بندرلنگه در جنوب ایران واقع شده است و به خاطر موقعیت جغرافیاییاش ارتباط نزدیکی با شیخنشینهای عربی و به طور کلی منطقهی خلیج فارس دارد.]
[با آنکه خانهی ما در بندرلنگه بود، خانوادهمان ریشه در "بستک" داشتند، یعنی آبادی با کورهراهی به دشت و شاهراهی به کوهستان. ما در بندرلنگه به خانوادهی بستکی شهرت داشتیم ... بستک سالیان سال به عنوان بهشت محققان و صوفیان مشهور بود. شرایط ویژهی جغرافیاییاش بستک را محلی مناسب برای رسیدن به آرامش و فراگیری دانش کرده بود. به همین سبب مدتها به "دار الامان" معروف بود.]
[شخصیتهای مذهبی بسیاری از خاندان ما برخاستند که معروفترین آنها عموی بزرگترم شیخسلطانالعلماء است، که مردی استثنایی بود. او تمام زندگیاش را صرف تحصیل و تعلیم دانش کرد. کتابخانهاش در بندرلنگه یکی از کتابخانههای معتبر جنوب ایران به شمار میآمد. او معتقد بود تفاوت ناچیزی میان معلم و یادگیرنده علم وجود دارد. زیرا همواره چیزی برای آموختن وجود دارد، هم برای آموزگارن و هم برای شاگردان.]
[ازدواج زنها و مردهای خانوادهی من با خانوادههای متنفذ و معتبر موجب شدهاست که ما با خانوادههای بزرگی چون خاندان بنیعباسی نسبت سببی پیدا کنیم. خانهای بنیعباسی قرنها بر نواحی مختلف جنوب حکومت میکردند بقایای قصرهای آنها که در بستک و دیگر نقاط باقی مانده حکایت از رونق کارشان دارد.]
[در آن زمان فرزندان یک خانواده ثروتمند ـ بویژه دختران ـ مجبور بودند از قوانین خشک و دست و پاگیر خانواده پیروی کنند. من از بچگی یاد گرفتم که باید از آداب و سنن پیروی کنم ولی هر چه بزرگتر میشدم این آداب و رسوم دست و پا گیر مانع رشد فکری و شکلگیری شخصیتم میشد.]
[عمو فاروق اولین عضو خانوادهی ما بود که به دبی آمد. او در دبی خانهای بزرگ و ویلایی ساخت و اساس محلهی [بستکیها] را پیریخت که از قدیمیترین محلههای مسکونی دبی به شمارمیآید.]
["مون خالی گپی" بیشتر اوقاتش را به عبادت میگذراند و برای سالم رسیدن عمو دعا میکرد. همه با بیصبری در انتظار خبری از او بودیم. حتی به یک ملای فقیر که میتوانست از آینده خبردهد مراجعهکردیم. ملای پیشگو شخصیت عجیبی داشت. بی اندازه مذهبی بود و در جزیرهای کوچک زندگیمیکرد. اینکه او چگونه میتوانست در آنجا زندگی کند برای ما غیر قابل باور و در عینحال تحسین برانگیز بود ... آرام و بیحرکت به ما خیره شده بود و پس از لحظهای که برای ما بهاندازهی ابدیت طولانی بود با صدایی آهسته گفت:"شخص مورد نظرتان با قیافهای متفاوت برای مدتی کوتاه خواهدآمد و سپس به سفری طولانی خواهدرفت.]
[ما پدرمان را به ندرت میدیدیم چون او همیشه یا در سفر بود یا به دنبال تحصیلاتش ... مادرم در اتاق خوابش که مثل حجله تزئین شدهبود، مینشست و برای نوزادش لالایی میخواند. او هیچ وقت در صدد برنیامد تزئین اتاق را تغییر دهد و هیچگاه احساس عروسی که انتظار ورود شوهرش را میکشد، از دست نداد او عاشقانه پسر عمویش را میپرستید اما پدر چه در سر میپروراند، والله اعلم!]
[خانهای که جد بزرگم در آن زندگی میکرد محل سکونت ما بود و ما آن را خانهیزیر مینامیدیم که قدمتی بیش از دو قرن داشت. خانهی جدیدمان که به شکل قلعه بود و من در آن بزرگ شدهام به خانهیبالا معروف بود. این خانه بسیار بزرگ بود و شصت اتاق مجهز به بادگیرهای متعدد و زیبا برای دلپذیر ساختن هوای داخل ساختمان داشت.]
[مردها هر گاه که برای تجارت به کشورهای خلیج فارس و هندوستان میرفتند ما را هم با خود میبردند زیرا امکان داشت مسافرت تجاریشان به این کشورها بیش از یک سال بهطول انجامد. ولی در آن کشورها هم این احساس به زنها که در سفر بهسر میبرند دستنمیداد. زیرا همواره باید در خانه میماندیم و بدتر از همه خدمتکارها، ملاها، و موذنهایی که در استخدام خانوادهی ما بودند همه جا ما را همراهی میکردند.]
[خانوادهام از من رضایت نداشتند آنها معتقد بودند برای کنترل من باید یک دست آهنی از آسمان بیاید و ابتکار عمل را در دست بگیرد. خانوادهام به شدت از من نا امید شده بودند.]
[خوراک دیگری که خیلی متداول بود و ما برای صبحانه از آن استفاده می کردیم معجونی به نام مهیاوه بود که از ماهی متوتا و سبزیها و ادویهی مختلف تهیه میشود. مهیاوه را میتوان سالیان سال نگهداریکرد، بدون آنکه لزومی به سردخانه باشد ... یکی از غلامان عمو فاروق که در سفر پاریس با او همراه بود پس از بازگشت گفته بود پاریس شهر بسیار بدی است و در آنجا هیچ چیز گیر نمیآید حتی مهیاوه !]
[ما کلمهی "زار" را میشنیدیم که معمولا به کارگرها نسبت میدادند ... من که صدای دهل را از داخل اتاق میشندیم از روی کنجکاوی از گوشه در به داخل نگاه کردم و دیدم که کارگرها ... برای من همان یک نظر کافی بود تا چند شب نتوانم به درستی بخوابم. بیشتر کارگرهای ما آرام بودند. من بخصوص "زمزم" را به خاطر میآورم که همیشه تحت فرمان "مون خالی" بود و قصهگوی بسیار خوبی هم بود. قصههایش جالب بودند ولی همیشه وسط قصه گفتن خوابش میگرفت و ما هر چه میکردیم نمیتوانستیم او را از خواب بیدار کنیم ...]
[تصویر روز قیامت بسیار وحشتناک بود. بزرگترها میخواستند از این طریق به ما رفتار درست را بیاموزند غافل از اینکه با این کار آرامش ما را به هم زده بودند...]
[من از اینکه همیشه چیزهای خوب را برای بعد میگذاشتند متنفر بودم. میدیدم که انبار خانه لبریز از خوردنیهای لذیذ است زیرا آنها را برای بعد یا افراد مهم ذخیره کرده بودند.]
[در آن خانه فقط یک نفر بود که مرا تحت هر شرایطی دوست میداشت و من هم هر وقت عصبانی و غمگین بودم یا اینکه احتیاج داشتم به کسی پناه ببرم به او پناه میبردم. او کنیزی به اسم جمیله بود. جمیله عظیمالجثه و سیاه بود ولی همیشه خندان و بشاش بود و در چشمان من بسیار زیبا جلوه میکرد.]
[همواره به مبارزه با تعصبات خشک، قوانین غلط و دست و پاگیر و مقررات زاید پرداختهام و به آنچه استحقاقش را داشتهام دستیافتهام و این یعنی یک زندگی با ارزش و رضایتبخش. هدف اصلی من در زندگی ننشستن پشت درهایبسته است. من بر این هدف تاکید داشتهام و به فرزندان و دوستان جوانم توصیه کردهام و آنها را از ماندن پشت درهایبسته برحذرشانداشته و تاکیدکردهام در انجام هر کاری تمامی کوشش و نیرویشان را به خدمت بگیرند تا دستیابی به نتایج مطلوب برایشان میسر شود.]
[محرومیت زنها از حقوق اجتماعی حاصل خودخواهی و تنگنظری بسیاری از مردها بود. بخصوص مردهای مذهبی. حتی شنیدم که یکی از این مردها راجع به معایب تحصیل زن حرفمیزد. او عقیده داشت که زنها میخواهند باسواد شوند تا اینکه بتوانند نامههای عاشقانه بنویسند.]
من همچین جمله ای رو شنیدم و یه زمانی همچین دموکراسی رو تجربه کردم ! :))
حتی شنیدم که یکی از این مردها راجع به معایب تحصیل زن حرف میزد. او عقیده داشت که زن ها میخواهند با سواد شوند تا اینکه بتوانند نامههای عاشقانه بنویسند.
خیلی جالب بود ممنون اگه ادامش بدی خیلی عالی مشه.
سلام و خسته نباشی
در قرون گذشته در قرنی که ترقی فرهنگ زنان بسیار اندک بوده ایشان با ایثارگری و استقامت خود قیدهای آهنین خانواده ی مرفه را گسسته و با ثبات قدم خود در زمینه های متعدد فرهنگی این را ثابت نموده که زن می تواند فعال باشد و هیچ آهنی نمی تواند دست و پا و حتی فکرش را قید کند .
بسیار سپاسگذارم از شخص شما که همچنین بانوی فعال و مبارزی را معرفی نموده اید و واقعا معرفی نکردن چنین شخصیتی تا کنون جای تاسف دارد .
پیشنهادتون عالیه....
شاد و موفق باشید
عالی بود حتما ادامه بده ای داستان رو.
خسته نیاشی
فقط تشکر و سپاس و براو از این هوش و ذکاوت تو جایگاهت خیلی بیشتر از یک وبلاگ نویسه تو میبایستی یکی از مسولین فرهنگی ایران بشی
عالیه
فوق العاده هسته.فوق العاده...
سلام دوست عزیز و نخسته
خیلی برام جالب شد
باید یک بار دیگه بخونم
از کجا میشه کتاب این خانم را تهیه کرد؟
تهران . خ انقلاب . خ نظری. پلاک ۲۸۲ انتشارات دستان . تلفن ۶۶۴۶۱۰۲۱
سلام سیاورشن گرامی
گرچه مدتی است کمتر می نویسم اما نوشته های دوستان را می خوانم. در هر حال به موضوع و شخصیت جالبی پرداخته ای که نشان استقامت و شاید بهتر بگویم مردانگی! شاید از آن جهت که مردِ آن زمانه هم جرات همچون تجربه خطرناکی را نداشت. اما مریم این کار را کرده است ما حاصل تجربیاتش را پیش روی داریم. گوینده اخبار انگلیسی دبی تا چند سال پیش و الجزیره انگلیس امروز خانم شهناز پاکروان دختر ایشان است و مطمئناً از دامان این مادر باید فرزندان بنامی پرورده می شد.
متاسفانه در پهنه این سرزمین محروم اگر تک ستاره ای هم ظاهر می شد، ظلمت پایدار (شاید تحمیلی) مجالی برای نور افشانی نمی داد. شکستن استبداد سنتی و دینی و از همه مهمتر سازنده و مفید بودن برای جامعه بدون وابستگی به ایسم های روسنفکری زمانه، خلاصه مریم است.
کار شما کاری است بس شایسته تقدیر
درود و دست مریزاد....
سیاورشن عزیز یکی از کسانی که در سخنرانی هایش از جنوب ومریم بهنام زیاد حرف زده است حتی در کتابهایش (که البته من هر چه فکر کردم کدام کتاب را یادم نیامد ) دکتر باستانی پاریزی است ...همو که زندگی خود را مدیون بستکی دیگری به نام عبدالرحمن فرامرزی (روانش شاد ) میداند ....فکر کنم تا دکتر که عمرش جاودانه باد در این سرزمین اهورایی است از اونیز در این زمینه بهره ببریم..
سلام مطلب جالبی بود برایت آرزوی موفقیت میکنم
نخسته سیا ی عزیز
کاری شایسته و مفید اگر بشود این کتاب از طریق اینترنت در اختیار همگان گذاشت .
تجربه و پشتکار مریم بهنام می تواند مشوقی باشد برای زنان هرمزگانی که به نیرو و تواند خود در دگرگون کردن شرایط و قوانین ، پی ببرند..
جالب بود.کاش بیشتر مینوشتی.
یه نیرویی تو نوشتش بود...
کشش داشت.
دمت گرم کا
سلام و نخسته
کتاب جالبین . خصوصآ ازجهت اشاره به اصالتون منطقه ی خومون.
موفق بشی .
ممنون ات ام خوندنی شد ... از کراچی یک سال می گذراد ... خوب است تغییر موضوع شد حداقل ... خوندن خوب است ...
با سلام خدمت سیاورشن محترم
خیلی عالی وتحسین اور بود
منتظر بقیه میمانیم
سلام سیاورشن عزیز
دستت درد نکنه فوق العاده بود.
سلام
خسته نباشید میگم بابت تهیه این مطلب با ارزش.
ممنون !
عالیه!
... درباره زلزله گفتی این که مثل همیشه تواز همه دیرتر خبر می شوی ولی از همه جلوتر میزنی...
کتابش را گذاشته ام توی کیف وهر ترم به بهانه معرفی کتاب به دانشجویانم معرفی اش می کنم به خصوص به بستکی ها ولنگه ای ها وشیب کوهی ها ونمی دانی چه شوری به پا می کنه این کتاب
تقریبا برای 800نفر در این دوسال معرفی اش کرده ام حیف که عرضه مستقیم کتاب در هرمزگان مناسب نبوده ومن را شرمنده خوانندگان کرده
باسلام واقعا جذاب بود .پیشنهادت راجع به جمع آوری اطلاعات از محل زندگی خانم بهنام و... امیدوارم لنگه ایی ها وبستکی های فرهنگ دوست وفعالان این عرصه به این امر اهتمام داشته باشند .ما هم به نوبه خود حاضر به هر نوع همکاری هستیم.
درود و سپاس !
از کجا پیدا کردی آدرس انتشاراتو ؟!!!
دستت درد نکنه ... اما یه نکته : شماره تلفن های تهران ۸ رقمیه یعنی باید می نوشتی : ۶۶۹۵۴۸۰۰
ممنون. اصلاح کردم.
به مه کمک خیلی بزرگین نوشتونت. درود
بابت لینک دلبرکان غمگین ممنون
khasta nabashid ..korbonet
دوست عزیزی که با نام "اعتراض" کامنت گذاشتهاید، باید خدمتتان عرض کنم که موضوعی که مطرح کردهاید هیچ ارتباطی به من و این وبلاگ ندارد. اعتراضتان را به شخص مورد نظرتان ابلاغ کنید. امید که مقبول افتد.
در ضمن کامنت گذاشتن آدابی دارد که اگر این حداقلها رعایت نشود تایید نمیشود. گذاردن یک نشانی الکترونیکی از نویسنده پیام و یا حداقل ارتباط متن با مطالب و محتوای وبلاگ و ...
موفق باشید.
سلام
نادنم چه بگم . فقط اگم چنین بانویی را سزد صفت ستایش.
چطوری اتونوم ای کتاب تهیه بکنم؟!!!!!
سلام
تهران . خ انقلاب . خ نظری. پلاک ۲۸۲ انتشارات دستان . تلفن ۶۶۴۶۱۰۲۱
سلام ...
خودت میدونی که خوندن این مطالب خیلی برام لذت بخشه!
نمی دونم دیگه به ادامه ی جمله چی اضافه کنم ... !
خوشحال میشم نظرت رو در مورد مطلب آخر بدونم...
/ بی تا /
سلام سیاورشن جان / گوشیت که قطعن / کارت امهستن شدید / لطف اکنی وا مه تماس بگیری ؟ مه امروز اتام سالن برق / صبح هم احتمالا سر خاک / اگه شما هم اتای یه جوری بی مه یه ندایی هاده کاکا / مطلبت هم خیلی جونه / با پیشنهادت هم موافقم /
سلام
خاش بشی مثل همیشه.
سلام
منتظر معرفی نفربعدی هستم
ممنون...
دوست عزیزم سلام
بسیار جالب بود در رابطه با پیشنهاد شما من یک پیشنهاد تازه دارم اگر تمایل داشته باشید جهت نشر اولین نشریه الکترونیکی استان هرمزگان آماده همکاری با شما و تمام وبلاک نویسان استان هستیم.
در صورت تمایل در ساعات اداری می توانید با من تماس بگیرید
تلفن تماس : ۲۲۴۵۴۰۰ شرکت رایان نگرش بندر
با سلام وسپاس فراوان عالی بود
خانم مریم بهنام میتواند بهترین الگو برای همه زنان هرمزگانی باشد که هرگز خود را پشت درهای بسته نگه ندارند و همواره تلاش برای رسیدن به هدف مطلوب نمایند
منتظر ادامه مطلب هستیم.
موفق باشید
چقدر زبان قوی داره این زلزله! .به نظر من اگه این کتاب دوباره منتشر بشه خیلی ها می تون استفاده کنن.ازت تو هم ممنون واسه این همه اطلاعات
سلام
اولین باره که وارد وبلاگ شما میشم داشتم دنبال معلوتی میگشتم در مورد مریم بهنام که با وب شما آشنا شدم
اولا خیلی خوشحالم که بندر جوانهای فعال و فرهنگ دوست داره
ثانیا خوشحالم که بیشتر با مریم بهنام آشنا شدم اون هم از طریق شما
ثالثا از دست خودم خیلی ناراحتم که این همه سال در دبی زندگی میکنم ولی با مریم بهنام آشنا نبودم
تصمیم گرفتم ایشان رو پیدا کنم و صحبتی با ایشان داشته باشم
بازم ممنون
عالی بود برادر