از بس ناصر را دوست داشتیم !

  توقع نداشته باشید جملاتم سرو ته داشته باشند . توقع نداشته باشید بنویسم ناصر عبداللهی در ...ناصر عبداللهی دار فانی را ...و یا هر چیزی شبیه اینها ...

 همه چیز تلخ است ، تلخ ... تلخ ...

  و هیچ چیز باز نمی گردد ... هر چه بگوییم و بکنیم بیهوده است ... واقعیتی تلخ برای ما هرمزگانی ها ... که خود نیز در آن شریک بوده ایم ...

  جدای از اینکه علت این حادثه هر چه باشد باید روشن شود ، نقش ما نیز در این رویدادهای تلخ کمرنگ نیست ...

  همین چند وقت پیش بود که صالح سنگبر در ۵۸ سالگی خودش را کشت ... یا بهتر بگویم نامهربانی ها و کم توجهی ما ...

  مگر ابراهیم منصفی را ... مگر حسن کرمی را ... مگر روی این کره خاکی چند تا مثل ابراهیم منصفی وجود داشته است ... با او چگونه رفتار می کردیم ؟ با او چگونه رفتار می کردیم ؟

  ما مردم بندرعباس با ناصر چه کردیم ؟ چگونه آوازها و لذتی را که به ما می داد، سپاس گفتیم ؟ به جای جملاتی که در ذهن دارم چند نقطه بگذارم تا کمی سبک شوم ؟ ...

 جاهای دیگر را نمی دانم ولی ما بندرعباسی ها هنرمندانمان را پس از مرگشان می خواهیم ...و صالح چه خوب می شناختمان که می گفت :" شاید پس از مرگم شعرهایم چاپ شود ،فروش رود و کمی کمک حال خانواده باشد" ...چه خوب می شناختمان ...

  چقدر از مرگ ناگوار صالح درس گرفتیم ؟ چقدر مهربانتر شدیم ...؟ اولین بارمان نبوده آخرین هم نیست ... ما خوب همدیگر را می شناسیم ...

  هر چند ناصر می خواند :" نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت "... و چقدر نامهربانی هایمان را زیبا می دید ...آنجا که می گفت :" نه ایطور نین ! باور بکن ! ایشو از بس به آدم دوست شوهه ... ایی از محبت زیادن ..."

  بله و ما از بس تو را دوست داشتیم ...