فکر میکنم گاهی اجرای کار هنری مثل "رفتن به جنگ" است. جنگیندن نه ها، "رفتن به جنگ". این دو تا لابد با هم فرق میکنند. یک نمونه از همین "رفتن به جنگ"ها جمعه در پارک غدیر بندرعباس اتفاق افتاد. یک تیاتر خیابانی از هادی نصیری با همراهی معین، هادی علیشاپور، اسماعیل پاکدامن و جواد انصاری. طرفِ دیگر مردم بودند که به نه بنای دیدن داشتند و نه فکرکردن ... سر جنگ داشتند.
این بازیگران هر کدامشان جنینهایی بودند در محفظههایی مکعب شکل از نایلون و اسکلتی از چوب. آنها در این محفظهها فریاد میزدند، زمزمه میکردند، شعر میخوانند و ... محفظهها را دریدند آزاد شدند و بعد هم فنا ... شاید از دید من اینگونه شد. البته من بیش از اینکه حواسم به کار باشد نگران اینها بودم که نکند یک بلایی سرشان بیاید از طرف مردمی که انگار عصبانی بودند.[عکس] این کار عصبانیشان کرده بود. نمیخواستند فکر کنند، تعدادی هجوم آوردند و محفظهها را دریدند. آنها حوصله نداشتند ببیند چه میشود، خوشان زودتر میخواستند سر در بیاوردند. اینها همهاش از جذابیت کار بود. همهشان غر میزدند و در عین حال حاضر نبودند رهایش کنند و بروند پیکارشان. از سر و کول هم بالا میرفتند تا ببیند اتفاق بعدی چیست؟ اتفاقهایی که با عناصری ساده پیش میآمد ولی جلوهای بکر و جذاب داشت.
قدرت بازی جنینها را میستایم. بخصوص جواد انصاری که مردم بیشتر با او قاطی شدند. محفظهاش را خراب کردند و از باقی جنینها جدایش کردند ولی او اصلا از بازی خارج نشد. بلکه یک بازی دیگر شروع کرد. بازی که مخصوص خودش بود. چند تایی از مردم عزیز جنینها را با سنگ میزدند ولی به قول هادی: "اینها همهاش جزئی از کار است."
ها همین طور است من فکر میکنم همه جزئی از کار بودند. جنینها بازیرکی مردم را وارد کار کردند و مجبورشان کردند که نقش بازی کنند. نقش خودشان را. آنچیزی که درونشان است. آنها را به خودشان نشان دادند.