سیاورشن

فرهنگ و هنر هرمزگان

سیاورشن

فرهنگ و هنر هرمزگان

...

دوست خوبم سیاورشن؛
  مواردی در نوشته‌ اخیر شما در مورد جشنواره دیریا بود که مرا ترغیب کرد به نوشتن درباره‌ی آنها و مطرح کردن برخی موضوعات باربط و بی‌ربط دیگر! ترجیح می‌دهم بی هیچ سخن اضافه‌ای بروم سر اصل مطلب.
1. از آنجایی که طراحی موارد تبلیغاتی جشنواره بومی محلی دیریا به عهده من بوده و تا جایی که من اطلاع دارم در هیچ‌‌یک از بیلبردها و تبلیغات جشنواره از عنوان «کنسرت رضا صادقی» استفاده نشده تا بتوان با فریب مردم، کلاه گشادی بر سر آنان نهاد. آنچه که در تبلیغات گفته و نوشته شد فقط «با حضور رضا صادقی» بود. آیا به نظر شما بلیت یک کنسرت به قیمت 1000 تومان فروخته می‌شود؟ اگر می‌گفتید جشن شبانه نبود و با آن عروسک بازی و خوراک‌های محلی و بمب‌خنده و شعبده‌بازی جنگ‌شبانه بود می‌توان پذیرفت اما عوام‌فریبی را نه.
بنده از نزدیک شاهد پشت‌صحنه و سختی‌ها و مشکلات برگزاری این جشنواره و اتفاقات حاشیه‌ای آن بوده‌ام و از برخی مسائل ـ مبهم برای شما ـ مطلعم، شاید برایتان جالب باشد که جناب خواننده محبوب، رضا صادقی برای همین اجرای نیم‌بند چه دبّه‌هایی که در نیاورد.
جشنواره دیریا با بی‌نظمی‌های فراوانی برگزار شد و نواقص بسیاری هم داشت و این بر هیچ‌کس پوشیده نیست، اما برگزاری جشنواره‌ای تفریحی با این حجم و سنگین بودن برنامه‌های آن برای سرگرمی بخشی از مردم جامعه، بدون درنظر گرفتن کیفیت اجرا برای نخستین دوره قابل ستایش است. بودن به از نبودن، خاصه در بهار.
2. دوست خوبم،  اینکه جوانکی 18-19 ساله از انتظامات جشنواره به آقای نعیمی ـ عکاس و فیلمساز با سابقه استان ـ بگوید در این مکان که پوشیده شده است از سوِنِد و خطر آتش‌سوزی وجود دارد در حالی که نزدیک به 000/10 نفر هم در آن حضور دارند، لطفاً سیگار نکشید کجایش بی‌احترامی است؟ اگر قرار باشد وبلاگ شما مکانی باشد برای بازتاب توهین افراد به هنرمندان، بابت جر و بحث کردن روزانه‌مان با رانندگان تاکسی و فریاد زدن‌های آنان نیز باید نوشت!
در همین جشنواره که شما سخن از نواقص آن می‌گویید در یکی از شب‌ها از جناب نعیمی به عنوان هنرمند باسابقه استان دعوت می‌شود دقایقی برای مردم از استان سخن بگوید و از هنر و از خویش. آیا این روی سکه هم بی‌احترامی است؟
3. جناب موسی‌ بندری شاعر معروف و مطرح کشورمان که از پیشکسوتان!! عرصه ادبیات این استان است در همین جشنواره دیریا که بنا به گفته شما مورد بی‌احترامی انتظامات جشنواره قرار گرفته، خود چنان رفتاری با عبدالحسین رضوانی می‌کند و چنان سخنانی می‌گوید که این قلم شرمش می‌آید از تکرار آنها.
بسیارند از هنرمندان و پیشکسوتان هنر!! شهرمان که حتی از یک برخورد و رفتار سالم اجتماعی عاجزند چه رسد به ... اگر با برخی از این عزیزان روشنفکر و «فرهیخته» بنشینی و دقایقی گپی بزنی و البته ندانی که روی سخن شما کیست شاید تصور کنی که با برادران «پر ریخته» اراذل و اوباش سر کوچه سخن می‌گویی! چرا که میان سخنان و برخی دغدغه‌های این عزیزان با آنان فاصله‌ای نیست.
به‌یقین می‌توان گفت که نمی‌شود با عربده‌کشی و فریاد از دیگران طلب احترام نمود.  هنرمند اگر بزرگ باشد با کارش بزرگ است، با رفتارش بزرگ است، با ادب و شعورش بزرگ است و چه نیاز است به فریاد زدن که آهای ملت؛ من فیلمسازم، من عکاسم، من نقاشم و یا حتی من شاعرم!!! و آنان را واداشت به تعظیم و احترام.
در این 17 شب برگزاری جشنواره دیریا مگر تنها همین دو هنرمند آنجا بودند؟ چرا به این همه هنرمند تجسمی و عکاس و تئاتر و ... توهین نشد؟ شاید پاسخ را در موشکافی رفتارمان بیابیم. شاید! به جای اینکه بیاییم  دیگران را محکوم کنیم کمی هم به رفتار خود بیاندیشیم.
4ـ سخن از زخم نو می‌آید زخم کهنه هم سر باز می‌کند، چه استعدادهایی در هنر و ادبیات این شهر با رفتار ناشایست و البته ‌پُت‌پُت کننده جناب بندری از بین نرفتند و شک ندارم آنان اکنون دیگر حتی نشانی فرهنگسرا را نیز از یاد برده‌اند.
بارها دیده‌ام که ایشان و برخی دیگر که الحمدالله سابقه فعالیت‌شان به اندازه سن من و شما می‌رسد همین سابقه و کسوت خود را چون پتکی بر سر جوانانی که تازه از راه آمده‌اند و پا به عرصه هنر و ادبیات نهاده‌اند کوبیده‌اند و به قول موسی بندری ، پُت پُتش کرده‌اند. شاید خالی از لطف نباشد کنکاشی در فعالیت‌ها و جلسات انجمن شعر و داستان بندرعباس ـ قلمرو ادبی جناب بندری ـ و یافتن علت اینکه چرا در این‌ سال‌ها خیل عظیمی از جوانانی که آمدند و خود را در ادبیات محک زدند دیگر هیچ‌گاه به آنجا برنگشتند.

  شایسته است هنرمندان با سابقه استان که در اجتماع آنان را به عنوان نماد فرهنگ و هنر استان می شناسند نسبت به رفتار و برخورد های خود در سطح اجتماع دقت و حساسیت بیشتری به خرج بدهند تا حداقل رفتارشان به کلیت جامعه فرهنگی هنری استان تعمیم داده نشود .

                                                                                                       حسن بردال

از آن ۳۰۰ تا این سیصد !

   این وبلاگ دو روز پیش و پس از درج سیصدمین یادداشتش فیلتر شد . در حالی که نه فضایی مستجهن بر آن حاکم بود و نه چیزی دیگر چنان که باعث فیلتر شدنش شود . تا چند وقت که اصلا چیزی به ذهنم نمی رسید پس از آن هم اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که شاید به  اشتباه فیلتر شده باشم . که اتفاق تازه ای در نت نیست و هر از چند گاهی وبلاگی به اشتباه فیلتر می شود .

   اول به پیشنهاد دوستان لینک هایم را چک کردم . که نتیجه ای نداشت . نوشته های اخیر را چک کردم باز هم به نتیجه ای نرسیدم. اغلب نوشته های این وبلاگ یادداشت هایی است درباره ی فرهنگ و هنر هرمزگان و جنوب در قالب گفتگو ، گزارش ،نقد ،معرفی ، خبر و ... .

دو احتمال دیگر وجود داشت :

 ۱ـ شاید این یک نوع تشکر باشد که البته من فعلا خود را مستحق آن نمی دانم .

۲ـ شاید این سیصد یادداشت من را با فیلم ۳۰۰ اشتباه گرفته باشند و ...

   خدا خیرشان بدهد . به هر حال تنوعی بود . هر چند ما در خلاف جهت ۳۰۰ مانند مورچه ای در حرکتیم ولی ...

***

   در حال حاضر اکثر کاربران به این وبلاگ دسترسی دارند و تنها بیست درصد از بازدیدکنندگان به فیلتر بر می خورند که خودم هم از آن جمله ام. (البته این آمار ثابت نیست و هی دارد کم و زیاد می شود.)

    جا دارد از دوستانی که در این چند روز همدردی! همکاری و همیاری و هم ... کردند تشکر کنم . شرتو ی عزیز به خاطر راهنمایی سودمندش . مینا ، سعید شنبه زاده ،  بهروز ، کامیرا ،صقر، ویدا ، هومن ،سپیده ،رامی ،شهرام، نوید ، جلال ،فرید، پرند،بهزاد و ... (اگر اسمی جا مانده ببخشید)به خاطر همراهی و پیگیری و محبتشان . مسعود رحمتی به خاطر عصبانیتش ! اسحق احمدی ، چوک سورو و مینا و فرزاد به خاطر حمایت های عجیب و غریب و غیر منتظره شان . سبزه پری عزیز که خیالم را از جهت حفظ و نگهداری آرشیو راحت کرد . و تمام خوانندگان این وبلاگ که بی نام و نشان می آیند و می روند و هستند .

  

 

جشنواره ی دیریا ، کنسرت رضا صادقی و حواشی آن ...

   اینکه بخش فرهنگی شهرداری بندرعباس روزهای پرکاری را آغاز کرده را باید به فال نیک گرفت ولی نحوه ی اجرای برنامه ها و فعالیت ها حرفهای زیادی برای گفتن دارد . در روزهای آغازین سال جشنواره دیریا با تبلیغات گسترده ی شهرداری جمعیت زیادی را جذب کرد. اجرای موسیقی محلی و آیینی در کنار نام های بزرگی مثل گروه جهله ، رضا صادقی و ... علاقمندان موسیقی را به سمت پارک دولت محل برگزاری جشنواره کشاند.

    اما در عمل ابتدایی ترین نکات اجرای یک موسیقی که صدا و کیفیت مطلوب است هم رعایت نشده بود. زحمات و اجراهای گروه های محلی و بومی تحت تاثیر این معضل به باد رفت . جالب اینجاست که این مشکل از روز اول تا آخر جشنواره پا برجا بود و هیچ تلاش موثری برای برطرف کردن آن هم انجام نگرفت . البته معادله چندان مبهم هم نیست . ارائه کیفیت خوب و مناسب هزینه بیشتر و سود کمتری خواهد داشت . مهم انتخاب یکی از این دو است و اغلب این مخاطب است که قربانی این انتخاب می شود .

  اتفاقات روز هفدهم فروردین هم در نوع خود عجیب و جالب بود . در حالی که تبلیغات زیادی مبنی بر اجرای کنسرت رضا صادقی انجام شده بود اما در عمل خبری از کنسرت نبود و رضا صادقی به همراه یک سی دی به بندرعباس آمده بود و بر روی صدای آن برای مردم که تعداد آنها از شش هزار هم بیشتر بود خواند . اینکه در کجای دنیا به این شکل اجرا کنسرت می گویند ما هم بی خبریم .

چه کسی پاسخگوی مردمی است که فریب عنوان "کنسرت" را خورده اند ؟

***

   شهرداری نشان داد که از نظم دادن به چنین رویدادی عاجز است . نیرویی که شهرداری به عنوان انتظامات گذاشته بود خود موجب آزار و رنجش مردم می شد . بد نیست در برنامه های آتی کسانی که برای این کار انتخاب می شوند یک دوره و یا کلاس مختص همین کار را طی کنند تا حداقل طرز سخن گفتن با مردم را یاد بگیرند .

   کاش همه چیز به همین جا ختم می شد . در یک محفل فرهنگی که جا دارد از چهره های فرهنگی و هنری تقدیر شود همین نیروی انتظامات به اساتید پیشکسوتی مثل منصور نعیمی و موسای بندری بی احترامی می کند . وقتی جوانی مثل جواد قاسمی به این برخورد اعتراض می کند آتش دامان خود او را هم می گیرد و جناب انتظامات مانند یک دعوای محله ای می رود و تعدادی دیگر را با خود می آورد تا ...باز خدا را شکر که نیروی انتظامی در صحنه حاضر شد و نیروی مثلا انتظامات را از آنجا دور کرد . چون گروه انتظامات انگار حق دستگیر کردن مردم را هم داشت و هر طوری بود می خواستند موسی بندری و جواد قاسمی را با خود ببرند .

 

 

چیزی به نام فوتبال !

 

   امروز وسوسه شدم برای اولین بار بروم و بازی شهرداری مثلا بندرعباس و نساجی قائمشهر را ببینم. نه به خاطر دیدن فوتبال (چون توقعی بیجاست) بلکه به خاطر اتفاقات جالب و عجیبی که برای این تیم افتاده است . تیم در کورس رقابت برای رسیدن به لیگ برتر کشور است و سه بازی ساده به احتساب همین بازی  برایش باقی مانده که مربی اش جناب مجید نامجو مطلق از کار برکنار می شود .

مدیر تیم شهرداری علت اخراج نامجو مطلق را ضعف دانش فنی عنوان کرده است غافل از اینکه این حرف چقدر ناجور است . به دلایل زیر :

۱ ـ انتخاب نامجو مطلق هم یک ضعف دانش فنی بوده است .

۲ـ اینکه تا این زمان متوجه ضعف فنی نشده اند هم به همچنین.

۳ـ مربی جدید این تیم را نمی توان به دلیل نداشتن ضعف فنی کنار گذاشت ! زیرا برکناری نامجو به آن دلیل و منصوب کردن دست نشان به جای او یعنی اینکه دست نشان دانش فنی دارد .و این در دراز مدت شاید به یک معضل تبدیل شود . مسئولین این تیم از هم اکنون باید به دنبال یک بهانه ی قرص و محکم برای اخراج احتمالی سرمربی تازه باشند . بنده عدم نتیجه گیری را پیشنهاد می کنم . چون محتمل تر است .

   بازی امروز را شهرداری مثلا بندرعباس با یک گل به سود خود به پایان رساند . در این بازی میانگین تقریبی پاس های سالم دو تیم به این شرح است . شهرداری یک و نیم پاس سالم پی در پی و نساجی تقریبا یک پاس سالم !

    در تیم شهرداری هدایت شهریاری به نظر من بهترین بازیکن این تیم بود . تماشاگران بندرعباسی هم برای خود عالمی دارند . به هدایت شهریاری لقب گرگ داده اند . امروز که واقعا گرگ بود . بزیک هم خوب بود بر خلاف نظر تماشاگران ! 

   پاس های بلند و گاهی تو در اسماعیل هلالی ، حرکات بدون توپ و زیرکانه ی ادموند بزیک به علاوه ی حضور پر تحرک شهریاری در سمت راست دلخوشی های تیم شهرداری بود .

    بازیکنان نساجی به هر بهانه ای خود را به زمین می زدند و سعی داشتند وقت بازی را تلف کنند . هر گاه که یکی از آنها را با برانکارد به بیرون زمین می بردند تماشاگران یک صدا می گفتند: لا اله ...

 تو گویی که مرداری بر تابوت گذارده اند !

    یک نکته جالب درباره استادیوم تختی هم بگویم بد نیست . شاید تنها یک چهارم تماشاگران بتوانند بازی را به شکل مطلوبی ببیند . به لحاظ شکل قرار گرفتن سکوها خیلی ها مجبور شدند از دیوارهای اطراف استادیوم بالا بروند . در یک صحنه نزدیک بود یک نفرجانش را از دست بدهد.

 

   بنده ی خدا نشسته بود روی یک سقف ایرانتی که ناگهان ایرانیت زیرش شکست با صدای مهیبی به زمین خورد . من که گفتم مرد ! ولی نه ، جان داشت! چند نفری گرفتند و  بلندش کردند تا چند دقیقه گیج بود و نمی توانست حرف بزند . سرش شکسته بود. ما اصرار می کردیم که ببرندش بیمارستان ولی دوستانش می خواستند همان جا درمانش کنند و موفق هم بودند. پس از یک ربع حالش خوب شد و در کمال ناباوری بنده و تنی چند از همراهان دوباره رفت و بر روی گوشه ای دیگر از همان ایرانیت نشست ! 

   به نظر من جالب ترین صحنه بازی همین بود .