سیاورشن

فرهنگ و هنر هرمزگان

سیاورشن

فرهنگ و هنر هرمزگان

« قلم توتم ماست »؟ / مسعود رحمتی


پوست ضخیم شده‌ی گردنش نمی‌چرخد و هر چه سعی می‌کند دیگر صدای آدمیزاد از او درنمی‌آید                                                                                                                                                                                                                                 کافکا

مسعود رحمتیروزنامه‌نگاری در معنی سردستی‌اش یعنی قلم و کاغذ که همیشه شبیه وسیله عمل کرده برای هدفی به اسم «نوشتن»، نوشتن شکلی از بودن است، علیه فراموشی است و این مساله‌ای است که اغلب تلاش می‌کنیم فراموشش کنیم تا بتوانیم پتانسیل آزادی نوشتن را ایستا کنیم. هدف را قابل فروش کنیم شبیه یک کالا، نام مزدوری نباید آزارم دهد. خدا را شکر این روزها هم شغل شریف دلالی فرهنگی بازار پر رونقی دارد. زمان نوشتار ما زمان رپرتاژ است و در عین حال حسرتی نوستالژیک برای دیروزی بهتر که نتیجه‌اش «نثر اختهِ» شده است. نثر اخته محتوای نوشتن را خالی می‌کند و همه چیز را ازخودش پر می‌کند تا روزنامه‌نگاری را از معنی بیندازد. این نمایی است از حال یک مفهوم .

 دائم به خودم یادآوری می کنم که «به یک آب باریکه»‌ای نیاز است. آب باریکه ابتدای کارمند شدن است. صاحب کالا هم کارمند سربه زیر می‌خواهد. «یک پسر خوب» و یا «همین است که هست، نمی‌خواهی خوش آمدی». حرف آن معلم را هم فراموش کردم که گفته بود «قلم توتم ماست» فراموش کردم که باید سلف « صوراسرافیل » باشم. اصلن مساله من چیز دیگری است. اینهایی که گفته شد معلول‌اند. علت «حسرت» است. حسرتم از قطع این همه درخت است که کاغذ شده برای نوشتن در نشریه‌های پرتیراژمان! نوشتار بی‌خاصیتم ارزش قطع درختان را ندارد. می‌توانستم دنبال «شغل آبرومندی»! باشم که نیاز به ویرانی اکسیژن نباشد. یاوه‌هایم قرار است چه کاری انجام بدهد. دیگر گردنم نمی‌چرخد. دیگر صدایم را تشخیص نمی‌دهم. اوضاع احوالم نمی‌دانم از چه قرار است. قدرت تشخیص‌ام را از دست داده‌ام نمی‌دانم چطوری می‌توانم اذهان کسی را مشوش نکنم، نمی‌دانم زنجیر آزادیم تا کجاست تا خدایی نکرده آستانه تحمل کسی را سر نبرم تا عصبانی نشود. اما خیلی خوب یاد گرفتم که اولین اشتباه آخرین اشتباه است. کالای تولیدی‌ام تماماً از آزمون و خطا خالی است. اما من هنوز توهم یک اسب چموش بودن را دارم.

                                                                                     چاپ شده در شماره ۱۱۸ هفته‌نامه صدف. صفحه ۷

نظرات 3 + ارسال نظر
نیچه سه‌شنبه 22 مرداد 1387 ساعت 12:30 ق.ظ

سلام
من که سر از کار این خبرنگاران در نیاوردم؛ همه شان مدعی چنین گفته هایی هستند اما در عمل همان است که بوده . البته بد نیست به مناسبت روزشان نفسی تازه کنند و بفکر چیزی که نیستند بیفتند . حالا دیگر علی اکسیر که نماد رپرتاژ و آگهی در نشریات محلی است هم دغدغه اش این شده که حرفه ی خبرنگاری در این شهر شکل دلالی پیدا کرده ؛ البته با ادبیات منحصر بفرد خودش .
هر چند که رحمتی اصلا قابل مقایسه با دوست عزیز اکسیر نیست ؛ اما دغدغه ی هر دوشان در این روزها تباه شدن این حرفه ی لبه تیغی است .
امید به خدا و کم گویی بیشتر؛ کار بیشتر و بهتری ارائه دهیم.

بالاک سه‌شنبه 22 مرداد 1387 ساعت 01:06 ب.ظ

مسعود رو کم میبینیم ولی خوب نوشته هاش همیشه خوندن داره.ببینیم این اسب چموش میتونه با حمایت دیگران هفته نامه صدف رو جدی تر کنه.پتانسیل هست اما نبود شناخت مخاطبین باعث دیده نشدن این هفته نامه میشود.

فرشته مرگ سه‌شنبه 22 مرداد 1387 ساعت 10:42 ب.ظ

بله با جمع اوری در دکه نشریات عرض ربع ساعت که هیچ کس نتونه بخونه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد