امیر ساعت یازده زنگ زد و گفت : ساعت یک حرکت می کنیم تو با ما میایی؟ من هم با مقداری کمال میل گفتم :بله . و اینطور بود که من همراه دوستانم که نماینده انجمن هنرهای تجسمی بندر بودند . راهی تهران شدم . جایی که فقط گاهی اسمش را از رادیو می شنیدم . اینجا تهران است صدای ....
دوستان یک کوپه در قطار بندر ــ تهران در اختیار داشتند و قرار بود هر شش نفرشان از اعضای انجمن باشند که در لحظه آخر من جایگزین حسن شدم چون او منصرف شده بود
و اما ما به ترتیب کوچک به بزرگ . اسماعیل اکبری ( بازیگر ، تابلو ساز و کمی تا قسمتی گرافیست) ایمان کیخواه( نقاش و طراح) امیر مسلم زاده ( نقاش ، طراح ، جراح) سیاورشن ، خشایار رادافشار(اینجا مفصل نوشته ام) و دوست و هنرمند بزرگوار نقاش صاحب سبک آقای احمد کارگران ( البته اینها همه اش یک نفر است ) و فراموش نکنم که آقای کارگران چون نقش کارگردانی این سفر را به عهده داشت به همین نام هم خوانده می شد :آقای کارگردان !
(آقای کارگردان با کمی خورده شیشه)
چقدر بودن در کنار هنرمندان لذت بخش است . حتی از شوخی هایشان هم میشود چیز یاد گرفت . چند ساعتی که گذشت این شوخی ها و بگو بخند ها شدیدتر شد تا جائی که کوپه های همسایه هم از تششعات آن در امان نبودند . فقط کافی بود آقای کارگردان برای انجام کاری از کوپه خارج شود . مثلا وقتی که ایشان برای نماز تشریف می بردند . ما کوپه را تبدیل به یک کتوک پر سرو صدا می کردیم . به طور مثال من و امیر و اسماعیل گفتیم چطور است یک کلیپ زنده طراحی کنیم و کافی بود تا همین جمله را به زبان بیاوریم . و بعد از آن خلاقیت بود که تراوش می کرد . اسماعیل مثل یک سنجاب دم بخت ورجه ورجه می کرد و می خواند بازم آفتاب ...و امیر در کوپه را به طور منظم باز و بسته می کرد تا اسماعیل بدن مبارک را (مثل همان پرنده ای که از توی ساعت بیرون می اید) از کوپه به حالت نیمه آویزان خارج کند . من هم بیکار نبودم و چند گام پائین تر از اسماعیل با تقلید صدای موذن ده مان اذان می گفتم و حالت معنوی کلیپ را حفظ می کردم .خلاصه خودمان که از کار کلیپ خیلی راضی بودیم چون واقعا موزون بود .
آقای حسنی و معضلی به نام ما
از آنجایی که وزارت ارشاد توانایی تهیه یک خوابگاه برای هنرمندان ندارد ما به واسطه یکی از دوستان به خوابگاه علوم پزشکی واقع در چهارراه ولیعصر پناه بردیم . یک سوئیت در اختیار ما قرار دادند یا بهتر است بگویم ما را در اختیار یک سوئیت قرار دادند . این سوئیت هشت نفره هجده نفر را در خود جا داده بود و من هم به همراه قشر مظلوم هنرمند مجبور بودم شبها روی زمین بخوابم .آقای حسنی که ما گمان می بردیم در آن سوئیت سمت فرماندهی دارد ( ولی بعد ها فهمیدم مسئول نظافت آنجاست). با ما برخورد جالبی داشت . او ما را مثل فرزندان خود می دانست و نمی گذاشت که شب ها بی خوابی بکشیم و مجبورمان می کرد ساعت ده چراغ ها را خاموش کنیم .از طرف دیگر ما را صبح زود برای نماز بیدار می کرد و ...هر چند گاهی اوقات خشن هم می شد ولی قلب رئوفی داشت که به اقای رئوفی هیچ ارتباطی نداشت .یک خاطره جالب که از این فرد نیمه نورانی دارم این است که یک روز که قصد بیرون رفتن داشتیم ایمان کیخا رفت نزد ایشان و با لحن مظلومانه ای گفت آقای حسنی بیرون چیزی لازم ندارین ؟ و ایشان نگاه عاقل اندر سفیهی به ایمان کردند و بعد از کمی مکث، گفتند : برو به کارت برس ...( در مایه های برو گم شو ) البته این برخود ایشان هم از روی مهربانی بود و می خواست ما را تنبیه کند تا دیگر هنرمان بوی دود ندهد.از حق نگذریم یک مقداری هم ناقلا بود کارهای نظافتی اش را مثل تی کشیدن و جارو کردن را می گذاشت برای وقت هایی که ما بیرون بودیم . و وقتی ما بر می گشتیم مانند فرماندهان نظامی با ما رفتار می کرد .
فواید روغن ترمز
ایمان رو به احمد کرد و گفت : یه کمی روغن ترمز بزن به دندونات مث برف سفید میشن !!! گفتم : ایمان خجالت بکش مگه احمد هم سن توئه که باهاش از این شوخی ها می کنی ؟ بقیه هم با من همراه شدند و هی ایمان بیچاره را کوبیدند او هم چاره ای نداشت جز اینکه : بابا به خدا راست می گم من خودم دیدم که می زنن . خوب می شه ...به خدا راست می گم ....ولی این اصرارها و سوگند ها نمی توانست ما را از سوژه ای که پیدا کرده بودیم دور کند . یکی گفت : سرما خوردی بینیت کیپه دو قطره روغن ترمز دواشه ! دیگری گفت : چشمات ضعیفه دو قطره روغن ترمز ! عاشقی به معشو قه ات نمی رسی دو قطره روغن ترمز با دو تار از موهاش چال کن ! آن یکی دیگر گفت : بچه دار نمی شی دو قطره روغن ترمز!!! سرتان را به درد نمی آورم این قطار ما هم کمی کند حرکت می کرد که با دو قطره روغن ترمز مشکلش حل شد و ما به تهران رسیدیم .
جنب و جوش ها
همان روز من و خشایار به خانه کاریکاتور رفتیم و مورد تحویل رئیس آنجا قرار گرفتیم . همین جا لازم است از ایشان هم تشکر کنم چون به ما علاوه بر غذا یک جلد کتاب نفیس هم داد که مبارک است . البته چون خشایار هیکلش مثل بدنسازهایی می ماند که مواد نیروزا مصرف می کنند همه فکر می کردند من کاریکاتوریست هستم ولی بعد که قضیه لو رفت نزدیک بود از او امضا بگیرند ...
بعد با تمامی دوستان به موزه هنرهای معاصر رفتیم .و با آقای سوری(severi) از نزدیک آشنا شدیم .چه مرد نازنینی بود . واقعا هنرمند وهنرشناس . از همه چیر گفتیم و از همه چیز شنیدم . بحث به کمبود فضاهای فرهنگی در هرمزگان و همچنین تخریب فرهنگسرای آوینی کشیده شد .وقتی اصل قضیه را برای ایشان گفتیم ، بسیار متعجب شد و دستهایش را به مانشان داد و گفت ببینید موهای بدن من با شنیدن این خبر سیخ شده !
(آقای سوری و دوستان)
مقدار زیادی کتاب و سی دی با موضوع هنرهای تجسمی تحویل آقای کارگردان شد . که تا الان که دارم این مطلب را می نویسم هنوز به دست دوستان انجمن هنرهای تجسمی نرسیده ولی می گویند قرار است آقای کارگردان یک اتومبیل آخرین سیستم بخرد !
نمایشگاه حجم واقعا دیدنی بود . چون سر رشته ای ندارم چیزی هم نمی گویم .فقط از بعضی کارها لذت بردم .جای کارهای موسی عامری پور هنرمند هرمزگانی بسیار خالی بود . دوستان می گفتند داوری ها هم چندان منصفانه نبوده و ....
( البته این سیگار ابتکار من بود)
عکس های بیشتر از نمایشگاه را به زودی در پست های بعدی می بینید . یک نکته هم که من فراموش کرده بودم و مریم در کامنتش یادآوری کرد این بود که در بعضی از کارهای حجم از روغن ترمز استفاده کرده بودند . باور کن ! این هم عکسش. خلاقیت هنری می خوای ؟ دو قطره روغن ترمز!
اَشوو هیش ...
دور روز بعد حسن راستین بهترین عکاس جوان کشور هم به ما اضافه شد او برای گرفتن جایزه اش به اراک رفته بود .جای شما خالی من هم یک عروسی دعوت بودم که با حسن رفتیم .البته من به نیابت از خانواده عروس دیگر دوستان را دعوت کردم که ناز کردند و نیامدند .جشن را در یک باغ زیبا در نزدیکی کرج برگذار می شد . گروه موزیک هم کسی نبود به جز : پیوند اسمنی از بندرلنگه که این روزها طرفداران زیادی بین جوانان هرمزگان دارد .
(عکس از حسن راستین)
تا اینجا همه چیز خوب بود تا اینکه یکی آشناهای ما به قول معروف در اثر مصرف زیاد از حد مشروب کمپرس کرد و مثل نعش اقتاد روی دست من و حسن . و ما هم شدیم نعش کش .من که تا ان موقع یک نخ سیگار هم نکشیده بودم داشتم نعش کشی می کردم . برای شور و مشورت در مورد نعش به دوستان در خوابگاه زنگ زدیم که انها گفتند: دو قطره روغن ترمز به خوردش بدین خوب میشه !
دوستانم را دوست دارم!
دوستان چند روز زود تر از من به بندر برگشتند و مرا با آقای حسنی تنها گذاشتند . مجبور بودم به خاطر کارهایی که باید انجام می دادم ، بمانم .با اینکه تنها بودم ولی حال حوصله فک و فامیل و تک و طایفه را هم نداشتم .در این بین دوستان وبلاگنویس به دادم رسیدند مهرداد ، مریم و مرجان که او هم البته وبلاگ نویس است ولی تا به حال وبلاگ نداشته است. مهرداد ، مریم که خدا خیرشان بدهد .تمام میان برها و سوراخ سنبه های تهران را به من یاد دادند . حتی تصورش هم مشکل است که این دو نفر پای پیاده چنان آدم را به مقصد می رسانند که انگار زمان پیش نرفته و انرژیی هم مصرف نشده ... ولی باور نمی کنید آنقدر سواد سیاسی و اجتماعی اینها بالا بود و اینقدر من بی خبر بودم که از حرف هایشان به قول خودمان کله ام پنج من شده بود . و اما مرجان ، به خودش هم گفتم او آنقدر عجیب و نجیب است که مرا شگفت زده کرد . من را به یاد شخصیت هایی می اندازد که در هیچ فیلمی نقش نداشته اند و در هیچ کتابی هم ....( ممنون از هر سه تان که بودید .)
خب بالاخره من هم برگشتم و البته این برگشتن هم در حالی که آدم بلیط نداشته باشد و قاچاقی سوار قطار شود خودش یک وبلاگ است...
نمایشگاه عکس
نمایشگاه عکسی از هنرمند هرمزگانی احمد بازماندگان قشمی با عنوان میناب فصل خرما از تاریخ شانزدهم الی هجدهم شهریور ماه در پارک شهر جزیره قشم برگزار می گردد .
بازماندگان در این باره می گوید : این نمایشگاه شامل ۳۰قطعه عکس در قطع ۵۰.۶۰ و صد قطعه عکس دیجیتال از فصل خرما و محصولات و صنایع دستی ساخته شده از درخت نخل می باشد .این نمایشگاه همزمان با جشنواره نخل در جزیزه قشم برپا می شود . جشنواره نخل هم با همین موضوع و با اجراهای گروههای موسیقی، نمایش و ...برگزار می گردد .
شب های نمایش
نمایش هایی که در جشنواره استانی شرکت دارند هر کدام سه شب در سالن سید احمد خمینی( واقع در خیابان رسالت شمالی) تا ۳۱ شهریور اجرای عمومی دارند . ساعت شروع نمایش ها هشت شب می باشد . در همین باره : گزارش تصویری مهدیسما ...نقد کامیرا.
معرفی کتاب: هرمزگان
مجموعه ایران را بهتر بشناسیم ۱ : هرمزگان
علی فرخ مهر
تیراژ ۱۵۰۰
۳۲۷ صفحه
بها ۲۶۰۰
بر خلاف چیزی که از نام کتاب برداشت می شود نویسنده چندان به مسائل تاریخی ، فرهنگی و جغرافیائی استان هرمزگان نپرداخته و کتاب سفر نوشته ای است که تکیه بیشتری هم روی بندرعباس و بستک دارد تا جاهی دیگر استان . اغلب نوشته ها خاطرات کشکولی و بدون ساختار و هدفی است که بیشتر به همان زندگی شخصی نویسنده مربوط می شود . از نکات جالب این کتاب جملاتی این چنین است که مثلا ما رفتیم فلان شهر بهمان اداره چه معاون سخت کوشی داشت چه راننده مهربانی خدا خیرشان دهد ... و جالب اینجاست که نامه ای هم خطاب به همان مسئولینی که از آنها نام برده نوشته که بروید کتاب مرا بخرید که از شما در آن نام برده ام . ( نوشته شده توسط سعید سهیلی زاده )
یک نویسنده یک کتاب
یک نویسنده یک کتاب طرحی است که حوزه هنری اسنان در آن قصد دارد هر چند وقت یک بار با دعوت از یک نویسنده مطرح کشور و نقد یکی از آثارش در بندعباس اجرا کند . در اولین قدم از خانم راضیه تجار نویسنده کتاب آرام شب به خیر! ( اخیرن از نشر سوره منتشر شده و با استقبال داستان نویسان همراه بوده ) دعوت شده که ایشان هم پذیرفته و به احتمال قوی در اواخر شهریور مهمان انجمن داستان حوزه هنری خواهد بود حرکت خوب و جالبی است که امیدوارم ادامه داشته باشد .
اگر اهل کار و تجارت باشید شاید اسمی از کارخانه سیمان بندرخمیر به گوشتان خورده باشد .اگر اهل گردشگری هستید شاید نامی از چشمه آبگرم و یا حرای بندرخمیر به گوشتان خورده باشد .اگر استاد جغرافی باشید شاید بدانید که بندرخمیر در ۵۵کیلومتر بندرعباس قرار دارد . شاید !
ولی باور کنید خود ما هرمزگانی ها هم نمی دانیم که بندرخمیر چه تنوع موسیقیائی دارد؟.اگر خیلی گوشمان تیز باشد و چشممان هم دنبال این چیزها شاید هر سال یک بار در روزنامه ای محلی بخوانیم که بندر خمیر مقام اول مسابقات موسیقی دانش آموزی کشور را کسب کرد . البته شاید ! ولی در نزدیکی این شاید ها کسانی هستند که سختی هایی را به جان می خرند تا میراثی گرانبها از این مرز و بوم را همچنان حفظ کنند . دانش آموزان ساده و بی ریا و با استعداد بندر خمیر .
اصلا جنبه رقابتی اش مهم نیست . اینکه چهارده بار مقام کشوری کسب شده چندان اهمیتی ندارد . مهم حفظ این میراث است ( آنهم ارج چندانی تا کنون نداشته ). و آغازگر این راه و حرکت کسی نبوده جز استاد علی رادمهر . ایشان از سال ۶۸ کار خود را با دانش آموزان بندرخمیر شروع کرد و باقی ماجرا را از زبان خودشان بخوانید :
(استاد علی رادمهر)
خب آقای رادمهر طبق معمول تمام گفتگو ها از خودتان و آغاز کار موسیقی خود بگوئید :
من علی رادمهر هستم متولد سال ۱۳۳۷. مدت سی سال است که موسیقی را شروع کرده ام. یادم می آید اولین چیزی که مرا ترغیب کرد دیدن و شنیدن کار نوازندگان عود آنروز هرمزگان در رسانه ها بود . من هم با خود فکر کردم به سادگی بتوان همچنین صداهای زیبایی از این ساز در بیاورم ولی کار خیلی سخت تر از آن چیزی بود که من فکر میکردم. اولین سازم را از فروشگاه چشم روشنی بندرعباس به مبلغ هزار و چهارصد وپنجاه تومان تهیه کردم. متاسفانه کسی را که با ساز عود آشنایی داشته باشد در بندر خمیر نداشتیم و نبود امکاناتی مثل کتاب نوار و استاد کار من را خیلی سخت کرده بود .حالا شما کوک نبودن ساز را هم به این ها اضافه کنید و ببینید چه می شود ؟ من معمولا روزی شانزده ساعت تمرین می کردم ولی شاید نکته ای که جوانان امروز در یک روز می توانند یاد بگیرند ما ظرف شش ماه یاد می گرفتیم .
کارتان با دانش آموزان بندر خمیر کی شروع شد و موفقیت هایی که کسب کردید چه بوده؟
از سال شصت و هشت کار را با دانش آموزان خمیر شروع کردم . و سال شصت و نه اولین مقام را به دست آوردیم . در کل با گروه خمیر چهارده مقام کشور در موسیقی ایران کسب کردیم . البته از این چهارده مقام شاید ده مقام، مقام اول بوده باشد . و ناگفته نماند در دورهایی هم گروه منسجمی نداشتیم مثل سال هفتاد و سه که موفقیتی نداشتیم .
در جشنواره امسال چه مقامی داشتید ؟
از امسال جشنواره موسیقی دیگر رقابتی برگزار نشد و مقامی هم برای هیچ گروهی در نظر گرفته نشد . گروه های برگزیده هم توسط داوران کشوری گزینش شده بودند . و در طی یک جشنواره کوچک تعداد محدودی از استانها به اجرا پرداختند . به نظر من شیوه اجرایی در سال های پیش خیلی بهتر بود . گروه ها از تمامی استان ها همگی با کار هم و تنوع موسیقیای ایران آشنا می شدند .ضعف و قوت هم را می دیدند و جنبه رقابتی آن هم انگیزه بیشتری ایجاد می کرد . ولی اینگونه که به نظر می رسد برای کم کردن هزینه ها شیوه قبل را منسوخ کرده اند .
خود شما کار کدام یک از گروه ها را پسندیدید؟
گروه شهرستان شیروان و تربیت جام و استان چهار محال بختیاری و در قسمت دختران هم گروه رودان از استان خودمان در روز اختتامیه اجرای خیلی خوبی داشتند .البته فراموش نکنم کار بچه های تهران هم خیلی خوب بود و گروه بندرخمیر هم امسال اجرای بسیار قوی و منسجمی داشت به طوری که برای اجرای تلویزیونی از گروه دعوت شد و بیست دقیقه اجرای زنده داشتیم .
اعضا گروهتان را چگونه انتخاب می کنید ؟
برای انتخاب گروه ابتدا تست صدا می گیریم . ملاک اول ما صداست . علاوه بر آن کسانی که هم از قبل موسیقی کار کرده اند و نوازندگی میکنند به راحتی جذب می شوند ولی اکثرا کار را باید از پایه شروع کنند
.نحوه تمرینات شما با اعضاء گروه که البته تعداد آنها هم کم نیست چگونه است؟
تمرین ما چند قسمت و مرحله دارد . ابتدا روی سلفژ کار می کنیم که چند ماه طول می کشد تا به نتیجه دلخواه برسیم . بعد از آن حرکات موزون محلی را با بچه ها کار می کنیم . چون این حرکات کمک خوبی است برای دریافتن ضرب. و در آخر می پردازیم به نوازندگی و هماهنگ کردن آموخته های قبلی با یکدیگر
.شما گروه را از نظر آوازی به دو قسمت تقسیم می کنید صداهای بم و صدای زیر که این یکی همان نقش صدای زنان را در گروه های بسیار قدیمی ما را به عهده دارد . می شود کمی در این باره توضیح دهید ؟
بله درست است .در هنگام تست صدا ما به این مسئاله توجه می کنیم و تعداد معینی صدای بم و زیر انتخاب می کنیم که بعد بتوانیم به خوبی از آنها استفاده کنیم . معمولا برای صدای زیر از جوان تر ها استفاده می کنیم
.در بین کارهای شما یک قطعه بدون کلام وجود دارد که فقط از سازهای ضربی استفاده شده و هر بیست نفر هم ساز میزنند . هماهنگی گروه ،سنکوپ ها ،تنوع و شور نشاطی که این قطعه دارد موجب حیرت شنونده می شود .
این قطعه کار بسیار زیادی برده است شاید اجرای آن حدود دو دقیقه باشد ولی ما ماهها برای اجرای آن تمرین کرده ایم . البته سال گذشته بنا به دلایلی قوی تر آن را اجرا می کردیم . در این قطعه هر بیست نفر عضو گروه ساز ضربی میزنند . و هدف ما هم این بوده که در این قطعه شخصیت سازهای ضربی که داریم را نشان دهیم . و همینطور ریتم هایی که در استان وجود دارد از ریتم بندرعباسی گرفته تا خمیری و جزیره ای.
(گروه در حال نواختن قطعه بدون کلام با بیست ساز ضربی)
در بین سازهای ضربی شما یک قوطی حلبی به چشم می خورد که با دو چوب روی آن نواخته می شود . این ساز مرا به یاد مراسم لیوا ( مراسمی که ریشه افریقایی دارد و فقط برای شادی برگزار می شود )می اندازد . آیا از آنجا اقتباس شده است ؟
نمی توانم بگویم که یکی از دیگری اقتباس شده است . هردو از قدیم وجود داشتنه اند هم در ریتم خمیری و هم در لیوا این ساز نقش داشته است
.دراجراهای کشوری استادان برجسته موسیقی ایران کارتان را دیده اند ، نظر آنها چه بوده ؟
بله ! استادانی همچون بابک بیات ،روشنروان ، فرهاد فخرالدینی و...کار ما را دیده اند و آن را به نوعی حفاظت از موسیقی محلی دانسته اند . حتی آقای فخرالدینی جمله ای گفت که من هیچ گاه فراموش نمی کنم . ایشان گفتند : این موسیقی آسمانی است . این نشاط و شادی فوق زمینی است
.و جمله ای که آقای بیات گفته که: باید پنجه های رادمهر را طلا گرفت؟
بله این هم داستانی دارد . آقای بیات یک بار بعد از اجرای بچه ها از من پرسیدند که شما به عنوان مربی این گروه خودتان هم می توانید همراه بچه ها بنوازید؟ من هم قطعه ای با عود نواختم و بچه ها هم با دهل همراهی کردند . که اقای بیات بعد از آن به ما اظهار لطف کردند
.آقای رادمهر تا کنون بواسطه این زحمات شما در قبال موسیقی استان از شما تقدیر و تشکری شده ؟ هر چند می دانم شما هم نیاز و توقعی ندارید
.باور کن اصلا! ... حتی در مراسم تجلیل از پیشکوتان موسیقی که یک مراسم نمادین بود هم من را دعوت نکردند . ما داریم برای موسیقی این استان زحمت می کشیم . ما دست روی جوانانی گذاشته ایم که می توانند این موسیقی را حفظ کنند .ولی انجمن موسیقی نه سراغی از ما می گیرد و نه کمکی به ما می کند
.در میان این گروه هایی که تا کنون برای جشنواره ها آماده کرده اید کسانی بوده اند که فراتر از گروه دانش آموزی باشند ؟
بله،به طور مثال می گویم: آقای شریفی استعداد خیلی خوبی داشت هر سازی به او می دادم بعد از مدتی یاد می گرفت . جاسم پور کرم که خود از یک خانواده اهل موسیقی است نیز همینطور و یا ایوب قدسی که تبحر عجیبی در نوازندگی عود داشت و در مسابقات چشم کارشناسان را به خود خیره کرده بود . از گروه حال حاضر هم مسلم صالحی خمیری که خودتان هم قبل به او اشاره کردید . او در عین حال که نوازندگی سازهای ضریی را بر عهده دارد، دوره آموزش عود را هم به همراه دو تن دیگر از بچه ها می گذرانند تا برای سال آینده که آقای جاشویی را در اختیار نداریم بتوانیم از آنها استفاده کنیم . من برای گروه هشت نفره خودم هم از امثال همین ها استفاده کرده ام . بعضی از آنها واقعا فراتر از یک گروه دانش آموزی کار می کنند
.
(نفر سمت چپ مسلم صالحی خمیری)
شما عضو شورای موسیقی صدا و سیما در شبکه استانی هستید . متاسفانه اغلب کارهایی که از این شبکه پخش می شود بسیار ضعیفند . علت چیست؟
واحد موسیقی صدا و سیما قدرت اجرائی ندارد . تهیه کنننده بنا به سلیقه خودش هر نوع موسیقی که بخواهد انتخاب می کند و نتیجه اش هم همین می شود که شما می بیند یک موسیقی بسیار ضعیف به راحتی از شبکه استانی هرمزگان که خود یکی از استان های صاحب موسیقی است پخش می شود .به موسیقی محلی و اصیل بهایی داده نمی شود . تمام بودجه های صرف موسیقی مناسبتی و موضوعی می شود .شورای موسیقی را هم گذاشته اند برای اینکه ما کار چند گروه را بررسی و تائید کنیم و بعد از آن هم خبری از پخش آن بشود یا نشود خدا می داند . البته همین طور که اینها به موسیقی ما بها نمی دهند در مرکز هم به اینها و کار هایشان بها داده نمی شود
.چندی پیش یک نظر سنجی ترتیب داده بودم به عوان بهترین خواننده هرمزگان . از میان حبیب زاده ، فاطمه رضائی ، محمد روهنده ، ناصر عبدالهی و رضا صادقی شما به چه کسی رای می دهید ؟
من به حبیب زاده رای می دهم او خیلی قوی تر است . حبیب زاده موسیقی ما را زنده کرد . حبیب زاده تحرک است . حبیب زاده شور و شادی است .حبیب زاده پیام دارد . او خلاقیت خیلی بالایی داشت . شاید بچه های بندرعباس اطلاعات بیشتری در این باره داشته باشند ولی به نظر من بعد از دوستک و نصرک که دهل و کسر و موسیقی اصیل بندرعباسی داشت فراموش می شد ، حبیب زاده آمد این موسیقی را احیا و زنده کرد .باور کن که او خدمت بزرگی به موسیقی ما کرد . او سخت گیری زیادی روی نوازندگانش داشت . مثلا آقای وفادار که نوازنده عود بود و مچ دست راستش در اثر این سخت گیری ها بسیار قوی شده بود دست او بسیار قوی و تواناست
.متاسفانه موسیقی ما هنوز هم برای عموم مردم ایران و حتی خودمان هم ناشناخته مانده چه باید کرد ؟
باید کار کرد و سرمایه و وقت گذاشت متاسفانه کسی ما را در انجام این کارها حمایت نمی کند . باور کنید حاضرم شرق تا غرب استان را بگردم و تحقیق کنم . نمی دانید که چه میراث بزرگ و ناشناخته ای داریم . شما اسم محلی به نام بو جبریل را شندیده اید؟ این ها همه سیاه پوستند . هنگام اجرای موسیقی کف می کنند . یک موسیقی خاص ، یک موسیقی عجیب. اصلا کسی به گوشش هم نخورده و نمی داند . جا برای کار زیاد است .باید کار کرد
.تعداد کمی بودند که در بندرخمیر به موسیقی می پرداختند مانند آقای دلوش نوازنده ساز جفتی و علی بیفا خواننده که اکنون با نود سال سن هنوز هم ته صدایی دارد .جالب اینجاست که وقتی در مورد منبع ترانه ها وملودی های به جا مانده از قبل ازشان می پرسیم آنها هم آن را به زمانهای گذشته نسبت می دهند و از سرایندگان و سازندگان آن اطلاعی ندارند . کاش کسی بود که به فکر حفظ این آثار می افتاد . من و آقای اشعری در این باره صحبت هایی با هم داشته ایم ولی تا حمایت دولت نباشد کار پیش نمی رود . و البته کار هم باید اصولی و درست باشد . من کتابی را که اخیرا در بندرعباس چاپ شده و حاوی ترانه ای قدیمی بندرعباسی است را دیده ام ( ای سیاه زنگی). متاسفانه این کتاب ایرادات فاحشی دارد که با کوشش بیشتر می شد برطرفش کرد .به نظر من نوشتن ترانه بدون نت کار جالبی نیست . لطف ترانه محلی در نوا و نغمه آن است . ترانه های ما هم در عین زیبائی بسیار ساده اند و این کار وقت چندانی هم نمی برد . اگر ترانه به همراه نت آن مکتوب شود در تمام دنیا می توانند از آن استفاده کنند و لذت ببرند
.و هدف شما و دانش آموزان بندرخمیر؟ نه تنها حفظ میراث موسیقی گذشته هرمزگان بلکه ارتقا دادن آن
.برایتان آروزی موفقیت می کنم و تشکر از اینکه دعوت من را برای گفتگو پذیرفتید
.خواهش می کنم .من هم از شما ممنونم
.