آب، باد، آتش...
آب، آبادانی، باد، بادگیر، آدم، آتش...
البته که بادگیر با چهارشنبه سوری ارتباطی ندارد. بادگیر باد را میگیرد و هل میدهد طرف آدمها تا خنک شوند... حالا اما کولر هست و نیازی به بادگیر نیست.کم کم دارند فراموش میشوند ... باید بروی تا لافت و آنها را ببینی که مزین کردهاند خانهها را و مسلما کولرها هستند که خنکا میبخشند و بادگیرها را گِل گرفتهاند...
بادگیرها را باد برد ... ولی مسعود درگاهی و مسعود درگاهیها که تعدادشان اندک است اینها را از یاد نبردهاند. مسعودها آمدند و این بادگیرها را لب ساحل ساختند تا مردم بیایند و ببینند داشتههایشان را و لذت ببرند ...دیشب اما ذائقه مردم چیز دیگری بود... بادگیرها را به مناسبت چهارشنبه سوری سوزاندند ... داشتههایشان را یکی یکی میسوزانند ... می ترسم از اینکه کمکم خودمان را هم بسوزانیم ... به مناسبتهای مختلف.
عکسها از: [عبدالحسین رضوانی]
سالنامهی صبح ساحل در قالب مجلهای ۶۴ صفحهای دوشنبه ۲۷ اسفند منتشر میشود. این اتفاق و این شکل کار برای اولین بار در فضای مطبوعات استان هرمزگان و شاید تمام مطبوعات محلی کشور رخ میدهد.
این مجله شامل بخشهای اندیشه، سیاست، فرهنگ، هنر، اجتماع، ادبیات، محیط زیست و عکس میباشد.
هر کاری سختیها و خوشیهای خودش را دارد. گاه کار خوب دردسرش هم بیشتر است. یکی از سختیها و دردسرها وقتی بود که برای تهیه یک گزارش به روستایی در حومه بندرعباس رفته بودیم و نزدیک بود بابت همین کار خیرخواهانه جان خود را کمی زودتر از موعد مقرر از دست بدهیم. اگر از من راجع به خوشیاش هم بپرسید میگویم: همین که جان سالم به در بردیم کلی خوش بود!
***
جا دارد تشکر کنم از آقای قاسم کرمی صاحب امتیاز و مدیر مسئول و آقای علیرضاخورشیدزاده سردبیر روزنامه صبح ساحل برای اینکه این فضا و امکان را فراهم کردند.
و تبریک و نخسته بگویم به استادم محمد ذاکری[دبیر سالنامه] و حسن بردال عزیز[گرافیست، تحریریه و...] که بسیار شبها نخفتند و از بسیاری چیزها گذشتند تا این مجله پیش روی ما قرار بگیرد.
تشکر میکنم از تمام کسانی که در هر چه پربارتر شدن این کار نقش داشتند.
.................................................
در همین باره: [سال خاش ابو!]
پ ن: عنوان یادداشت اشاره دارد به ترانهی "اُ زمون سال خاش ابو" از [صالح سنگبر] که در ابتدای سالنامه هم آمده است.
ما آدمهای عجیبی هستیم. زمان زیادی نگذشته از وقتی که یک ورزشگاه پر از تماشاگر فریاد میزد: دایی باید برقصه! دایی باید برقصه! (همان موقع هم البته میشد به یاد آورد که همینها یک زمانی داد میزدند: علی ِدااایی علی ِ دااایی) حالا اما حجم وسیع پیامکهایی که به برنامه نود رسید حاکی از این است که مردم راضی و خوشنودند از اینکه دایی به عنوان مربی تیم ملی انتخاب شده است.
دیشب در برنامه نود برای چندمین بار شاهد جدل نچندان مفید اما جذاب دایی-فردوسیپور بودیم. نه دایی آدم سخنوری است و نه فردوسیپور آدم فوتبالفهمی که بشود یک گفتگو و بحث خوب فوتبالی را انتظار داشت. اما چیزی که باعث جذابیت مضاعف این برنامه شده بود این بود که دایی این بار در کسوت مربی تیم ملی ایران در مقابل فردوسیپور قرار میگرفت.
ضعف دایی در بیان نظریاتش و بیش از آن لوسبازیهای فردوسیپور شان مربی تیم ملی را به بازی گرفته بود. تا جایی که فردوسیپور به اسطوره ملی فوتبال ایران [نقل قول از خودش] با لحن تمسخرآمیزی گفت: [اصلا] شما کاپلو [هستید].
البته هیچ ایرادی هم ندارد. فردوسیپور هم مثل تمام آن تماشاگران ایرانی است. مثل اکثر ما.
چیزی که محتمل هم به نظر میرسد تکرار همان شعارها در صورت نتیجه نگرفتن تیم ملی با دایی است. پس منتظر این شعارها باشید: دایی حیا کن تیم ملی رو رها کن!
یا اینکه گزارشگر بازی بگوید: مشخص نیست چرا این بازیکن چرا روی نمیکت نشسته بود!
یا اینکه: ما از نظر مهره و امکانات مشکلی نداریم .
ما آدمهای غریبی هستیم. باید هر چه زودتر مشخص کنیم دایی باید برقصد یا نه؟
عکس از [عبدالحسین رضوانی]
این شاید یک رکورد در عرصهی نمایش میدانی ایران باشد. سهشنبه هفتم اسفند ساعت نوزده بیش از پانزدههزار نفر در بستر خشک رودخانهی مینُو [میناب] شاهد کار "خون خدا" به کارگردانی حسنسبحانی بودند. در بین این جمعیت میشد ایرج زهری را هم دید که پس از پایان جشنوارهی تئاتر فجر به هرمزگان سفر کرده بود.
"خون خدا" را، هم میتوان نمایشی مذهبی قلمداد کرد و هم تعزیهای مدرن. این اثر روایتی از واقعهی عاشوراست که البته در تعزیه کمتر به نمایش در آمده است. نگاه تازهی حسنسبحانی و شکل اجرای بازیگران باعث میشد کار هم با نمایشهای مذهبی که پیش از این اجرا شده است تمایز داشته باشد و هم با تعزیهای که به شکل سنتی برگزار میشود. در چنین کارهایی که مردم روایت را میدانند همین نگاه تازه و شکل اجراست که میتواند چنین جمعیتی را ساعتها روی سنگهای سرد رودخانه نگه دارد.
اما دو نکتهای که می توانست در این کار بهتر باشد یکی موسیقی بود (که همیشه نقطه قوت کار بچههای میناب بوده) و دیگری صدایی که نمایش را مثل یک بازی فوتبال گزارش میکرد، در حالی که مردم تصاویر را می دیدند و نیازی یه این کار نبود. این صدا فقط بین کار و مردم فاصله میانداخت. کاش به جای این صدای روایتگر از نوحههای محلی خاص خودشان استفاده میکردند. البته سکوت هم از این صدا بهتر بود!
عکسها: محمد سایبانی
در همین باره: گزارش تصویری از [غلامرضا رحیمیان]