با افزایش روز افزون کابران اینترنت در هرمزگان توجه بسیاری از جوانان به وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی جلب شده . مدتی است نشریات محلی هم با این عرصه آشنا شده اند و به استفاده از مطالب وبلاگها می پردازند. اگر این استفاده با رعایت اصول حرفه ای باشد حرفی نیست ولی در بعضی از موارد حتی انصاف هم رعایت نمی شود چه رسد به حقوق حرفه ای و حتی ابتدایی!
چندی پیش امیر مطلبی با عنوان بندرعباس بیغوله ای به نام شهر نوشته بود که در آن به پاره ای از معضلات و مشکلات شهری بندرعباس پرداخته بود . مطلبی که پرداختن به آن و تهیه عکسش زحمت زیادی داشت . من هم با اجازه از امیر این مطلب را در وبلاگم نقل کردم . بعد از مدتی این مطلب بدون هیچ اجازه ای و با غلط های نگارشی فاحشی در نشریه تمدن هرمزگان به چاپ رسید . منبع هم وبلاگ سیاورشن نوشته شده بود . البته بدون درج آدرس ! ( پی گیریهای تلفنی امیر هم نتیجه ای نداشت . " باید با سردبیر صحبت کنید . فعلن تشریف ندارند ")
و البته تمدن به همین هم بسنده نکرد و چندین مطلب از دیگر وبلاگها در شماره های دیگرش هم چاپ کرد .
نشریه مروارید مهر دو عکس از مجموعه کودکان افغان که در بندرخمیر تهیه کرده بودم را به قول عبدالحسین سلاخی کرد . سلاخی کردن هم که طبق معمول اجازه نمی خواهد . ذکر منبع نیاز ندارد و ...
خودتان مقایسه کنید !
عکس های خودم به جهنم ! عکس هایی که از دوست هنرمندم حسن راستین در وبلاگم گذاشته بودم هم به همین سرنوشت دچار شده بودند . با این تفاوت که اسم حسن نقل شده بود . ولی نحوه استفاده ؟
بحث من ذکر منبع و نام بردن از شخص نیست . که این خود به قول دوستی بدتر است ! بحث این است که اخلاق حرفه ای رعایت شود . انصاف رعایت شود !
اگر قرار است استفاده ای باشد باید متقابل باشد . منظورم از رابطه متقابل این نیست که مثلن نشریه بیاید و مطلبی از من نقل کند و در کنارش هم اسم مرا درشت بنویسد که فلان و چنان ! نه ! نشریه همان طوری که به سادگی از مطالب وبلاگها که اکثرن به سختی تهیه شده اند استفاده می کند . باید وبلاگ را به مخاطبانش بشناساند . که اصلن وبلاگ چیست . به چه کار می آید ؟ چه طور می توان یک وبلاگ ساخت ؟ ویا به هر نحو دیگری سطح وبلاگ نویسی استان را ارتقا دهد .(البته اگر در توانشان باشد.)
وبلاگ صاحب دارد . چاپ مطالب وبلاگ ها بدون اجازه ممنوع است . به حریم یکدیگر احترام بگذاریم .
۱- فریده گرمساری عکاس هرمزگانی مقام اول جشنواره عکس کودک در گروه بزرگسال را بدست آورد.
۲-فراخوان نمایشگاه دوماهانه
۳-مروری بر عکاسی هرمزگان
خیلی وقت بود که مراسم عروسی به شکل و سیاق قدیم در بندرعباس ندیده بودم . روزهای آخر هفته گذشته عروسی یکی از دوستان بود و جای شما خالی یک عروسی با همان آداب و رسوم قدیم !
شب اول مراسم حنابندان بود . یکی از قدیمی ترین نوازندگان چنگ ( قیچک) غلام وطن دوست از میناب برای اجرای موسیقی آمده بود . در همین حین که دست و پای عروس و داماد را حنا می زدند او می نواخت و زنان و مردان بر گردش می رقصیدند . برای مدتی موسیقی قطع شد و زنان بر بالای سر عروس و داماد اشعار مخصوص حنابندان را خواندند .
و پس از آن دوباره نوای چنگی بود و آواز و رقص تانزدیکی صبح
غلام وطن دوست
غلام وطن دوست سی سال است که چنگ می نوازد این میراثی از پدر و اجدادش است که به او رسیده. وطن دوست اهل میناب است . (البته بیشتر نوازندگان این ساز هم مینابی یا به طریقی در شرق استان هرمزگان و همسایگی با سیستان و بلوچستان هستند . این ساز اگر چه در ایران رونق گذشته خود را ندارد ولی همسایگان شرقی ایران هنوز نوایش را می شنوند .) با همه این احوال وطن دوست در بین اصحاب موسیقی غریب است . چندی دیگر جشنواره موسیقی محلی هرمزگان برگذار می شود . کسی جای خالی او را احساس نمی کند . او هم از وجود چنین جشنواره ای بی خبر است ...
روز بعد نوبت به بردن ساخت رسید . ساخت هدیه ای است که داماد برای عروس می برد . هدیه ها را در چمدان تزیین شده می گذارند و خویشان داماد آنرا بر روی سر گذاشته همراه با ساز و دهل و رقص تا خانه عروس می برند.
مراسم شروع شد و داماد سوار بر شتر در بین کاروان به کوچه و سپس خیابان پا نهاد . راننده های توی ترافیک مانده هم هیچ اعتراضی نداشتند .صدای سرنا و دهل و چاکَ( کف زدن) بود که به هوا می رفت و جمعیتی که خودش را با ریتم هماهنگ کرده بود . رنگ متنوع و شاد لباس ها هم بر زیبایی اطراف افزوده بود . تعدادی زیادی از رهگذران هم به تماشای جمعیت ایستاده بودند و با لبخند هایشان تبریک می گفتند . بعضی ها هم پا را فراتر گذاشته از جمعیت رقصان فیلم و عکس می گرفتند . خلاصه ! آن روز ساخت را در بین راه به یک امامزاده هم بردند و یک مقداری هم در صحن امامزاده ( سیدکامل) رقصیدند.و قند و شکر ونمک اول زندگی عروس و داماد را متبرک کردند !
یک نکته که خیلی مرا به تعجب و لذت انداخت (!) این بود : آشنایی با نسل جدید نوازندگان محلی "سُرنا " ،که تا آن موقع فکر می کردم در حال انقراضند .در ابتدای راه نوازنده مرد میانسالی بود . بعد از آن پیرمردی که همراه جمعیت بود ساز را از او گرفت و خود شروع به نواختن کرد . چند قدمی نرفته بودیم که نوازنده پیر از بین رهگذران جوانی را دید به سمت او رفت و ساز را به دست او داد . جوان خجالتی که خیلی هم خوش سیما بود با اکراه ساز را گرفت و نواخت . جمعیت هم با شفاف تر شدن صدای نت ها شور بیشتری پیدا کرد . چه تبحری ! او حتی وقتی داشتند لباس مخصوص ساز زدن را بر او می پوشاندند با همان دستی که ساز را نگه داشته بود ساز را هم می نواخت .او را ایوب صدا می کردند . بعد از مراسم یک هو غیب شد و نتوانستم چیزی از او بپرسم . به زودی پیدایش می کنم . باقی مراسم را هم نتوانستم بروم ولی تا همین جایش هم خیلی لذتبخش بود .
پ ن : در گویش بندری به سرنا لفظ ساز و به قیچک همان چنگ گفته می شود .
تا امروز ظهر قشم بودم. تردید گفت از آسمان و زمین بلا می بارد ! شرتو گفت خودمان را به جای آنها بگذاریم . من فقط همین چند عکس نچندان خوب را گذاشته ام !