کلمههای که از تو میآمد
شکل آسفالت کنده از ته چیزی
در بی تعادلی انگشتها
شکل سایه افتاده ابروها روی چشم
خوب نبودم
خوب دیالوگ خوبی نیست
وقتی چشمها ورم کرده قلطان دست زنی که بوی تو را میداد
در عضلات شکم
بیدار زیر چشمهای متقاطع نهنگهای مرده
رنگ دریا نداشت
بسکه دریا داشت
توی یقه غلطت بخورد
ازفرط دست نخوردگی جنگل روی سینه
از چشمانت سیر شده بود
دستان فرو شود توی انگشتر
بزند بیرون
تف قلطان با بوی شرجی
رنگ سرخ بگیرد از روی همین زمین که دوس داشتیاش
توی همین خیابان خواهرشده
دیریا رفته بود دلی با نلبکی در دست
بلند بلند
برای نهنگها میخواند
سرد بود
ایمان بیاورید سرد بود
که آغاز شده بود فصلی سرده سرد ...
من نبودم تو خواندی من دیدم با همیه سرما و شلی و آبکی
برا تو و ناصریا در دورنت.
فاطمه زارع
ممنون فاطمه! این هیچ وقت فراموشم نمی شود.
خانده شد با طعم و لحن فاطمه که از شیرین به شور می زن اد
در مورد آخر کار باید حرف ام به شود ...
سلام
ممنون از حضورت.
که آغاز شده بود فصلی سرده سرد ...
شاعر خیلی خوب...
ممنون از فاطمه خانم بابت شعر قشنگش
و من گنجیشک تو رو دوست خوبم
خیلی عجیب بود وقتی گفتی خوب دیالوگ خوبی نیست
زیبا بود...آغاز شده بود فصلی سرده سرد....
سلام
خوانده و تحسین شد.
در ته دریا با بوی شرجی !!!ماندم .کجاست آفتاب که تمام سایه ها را از نگاهها برچیند ودل به دریا دادگان را فصلی شود با سرانجامی سبز ....
ممنونم عزیزم که از من دیدن کردی. خوشحال شدم . شما هم وبلاگ بزرگ و رو به راهی دارین .
داستش من که چیزی نفهمیدم اما چون همه تعریف می کنند حتمن خوب است.
چقد بامزه بود!
.
.
.
.
.
.
.
.
اینکه من هیچی از این یادداشت نگرفتم!
فقط میدونم مربوط بوده به ناصریا گویا و سیاورشن و آغاز فصلی سرد ٍ سرد...
سلام دوست عزیز
شعر تسیار زیباییه و اضافه کنم که واقعا این فصل سرد دیریاست که آغاز شده . خیلی قبل تر از مرگ غمگین ناصر . اصلا مگه شما بهار رو هم بخاطر دارین... من که یادم نمی آد...من فاطمه زارع رو نمی شناسم ولی ازش خواهش می کنم زبان سخنگوی شایعات نباشد<گر چه می دانم که نیست و فهمیدم که شاعر بزرگیست> . براش آرزوی موفقیت و دلی پر از امید دارم... راستی به هر جا که روی خاک رنگ خون دارد و این مختص خاک ما نیست و جرم رنگ خاک هم از تعصبات بی مورد نسل ماست که نمی دونن کجای زندگیشون منتظر چی هستن و از گیجی همدیگه رو هل میدن ... چشمای همه ما هم از فرط خواب ورم کرده و دیگه چیزی یادمون نمی آد.کاش این شاخکهای کم خون شایعه بشکنه و خاک ما همون رنگی باشه که کسانی مثل ناصر می خواستند.
ما که امیدواریم بعد از این فصل سرد بهاری گرم در راه باشه
میخواهم از زندگی اطراف بنویسم..ولی اینبار کمی از اتمسفر به بیرون رفته ام..راستی مقداری کم کار شده ای..اینطور نیست؟؟