"ندایجوان" با تیم تازهاش روح تازهای به فضای نشریات محلی هرمزگان داده است. ابراهیم پشتکوهی [سردبیر ندای جوان] و تیمش شور و شعور و شرف روزنامهنگاری را با خود دارند و این ندای جوان را به نشریهای قابل احترام تبدیل میکند. درود بر اینها...
در حالی که ورق زدن اغلب نشریات محلی را میتوان در کمتر از پنج دقیقه تمام کرد ندایجوان میتواند چند ساعتی در دستان خواننده باقی بماند. یا حتی به جای سفره شدن در آرشیو دوستداران فرهنگ هرمزگان قرار بگیرد.
نکتههایی که در ادامه میخوانید حاصل همین چند ساعت تامل بر "ندا"ست. البته با احترام به سیاست و سلیقهی کاری نشریه من فقط نظر شخصی خودم را بیان کردهام.
بگذارید صفحه به صفحه پیش برویم:
صفحه یک:
نیم صفحه بالا که به نوعی شناسنامهی دیدنی هر نشریه است در این شماره ترکیببندی مناسبی ندارد. تیتر هم از سه کلمه "خوب بد زشت" تشکیل شده و هیچ اطلاعاتی به شما نمیدهد. خوشبختانه لوگوی نشریه از شماره اول خیلی بهتر شده است. در سمت راست کاریکاتوری از "شهاب حاجیزاده" با موضوع ترافیک به چشم میخورد. در نیمصفحهی پایین گفتگویی با یکی از نمایندگان شهر بندرعباس در مجلس به چاپ رسیده که به شکل محاورهای نوشته شده و در نوع خودش میتواند جالب باشد. اما سوالها به جای "برترین و بهترین و فعالترین" و ... میتوانست جدیتر باشند. در پایین صفحه یک آگهی در مورد "نمایشگاه زنده لباس" به چشم میخورد که از گرافیک خوبی برخودار است. این نکته را بسیاری از نشریات نادیده میگیرند و آگهی را چشم بسته میتپانند توی صفحه...
اما درخشانترین بخش صفحه اول سرمقالهی ابراهیم پشتکوهی است. متن بی نظیری است. [هر چند اگر متن را با لحن حماسی و در عین حال شاعرانه پشتکوهی نخوانیم شکل متفاوتی به خود میگیرد. کلا لحن در متنهای ابراهیم خیلی تاثیر دارد و همه مخاطبان ندا هم با لحن او آشنا نیستند] به جز جاهایی که ابراهیم خیلی جوگیر و احساساتی شده متن قابل تامل است. در جایی به ترانهای از ابراهیم منصفی اشاره کرده که مصرع "یه عده گرم خوو خش" را به اشتباه "یه عده غرق نعمتن" نوشته است. خواندن این متن را پیشنهاد میکنم.
صفحه دو:
خبر پنهانی که در این صفحه وجود دارد این است که ما با یک خبرنگار خوب و با استعداد در حوزه اجتماع و سیاست و ... رو به رو هستیم: "صابر سالاری" که مدیر این صفحه هم هست و لابد متنهای دیگر صفحه را هم او سفارش داده و تهیه کرده است. در این صفحه چندین متن از روزنامهنگاران دیگر رسانهها درج شده که من از متن صابر سالاری [دبیر همین صفحه] و "هومن کرمی" خبرنگار ایرنا واقعا لذت بردم. بخصوص متن هومن کرمی که به نظرم معرکه است. متن او اینگونه پایان یافته که: "وقتی یادم میآید که تخت جمشید حدود سه هزار سال قبل به سیستم فاضلاب زیرزمینی پیشرفتهای مجهر بوده که تا کیلومترها دورتر و محدوده مرودشت امروزی را پوشش میداده دلم میخواهد بروم خودم را بیندازم زیر چرخهای این قطار توسعهای که میگویند در این استان به راه افتاده است."
در این صفحه یادداشتی نیز از "علی رضایی" برای "چهل روز نبودن احمد حبیبزاده" به چشم میخورد که سرشار از تصویرهای ناب است و ...
صفحه سه:
بجز متن "فاطمه حسن زاده" که پرداخته به خاطرهاش از سفر به روستا، شب، کشف ستارهها، اعتقادات روستاییان و سپس نکاتی علمی در مورد ستارگان و در آخر این نکته که چرا امروز ستارگان کمتر دیده میشوند. متن جالبی است. باقی متنها را نخواندهام.
نام این صفحه "جان جامعه" است و انگار این شماره با موضوع "آموزش وپرورش".
صفحه چهار:
گفتگویی با "سهیل نفیسی" از "حسام نقوی" و ابراهیم پشتکوهی و متنی از "ناصر منتظری" درباره آثار و موسیقی سهیل نفیسی که همگی خواندنیاند.
صفحه پنج:
این صفحه، صفحهی پُرباری است. متنی از "محمد عقیلی" فیلمساز سالهای دور بندرعباس که هم به آن سالها اشارهای دارد و هم نوید و امیدبخش سالهای خوب آینده برای سینمای هرمزگان است. "من هم به سینمای هرمزگان پا میگذارم. گرچه کمی دیر است و پاهایم دیگر توان مشتاقانه دویدن را ندارند. بگذارید روی آن صندلی خالی در آن گوشه بنشینم و چشم بدوزم به پردهی سفیدی که مشتهای شما بر سینه آن شکافته می شود." با اینکه او سالها از شهرش دور است اما متن نشان میدهد دوری او تنها فیزیکی است.
"ویرایش متن جهان" نوشتهای است از "سعید آرمات" که نگاهی است به عکسی از "سید مهدی هاشمی". گذشته از متن که با وجود جمعیت کثیرالانتشار عکاسان هرمزگان وجودش نعمت است، باید نکتهای را در نظر گرفت که این متن بدون دیدن خود عکس کاربردش را تا حدود زیادی از دست میدهد. البته عکس در این صفحه چاپ شده اما کیفیت چاپ این قدر پایین است که تقریبا چیزی از عکس دیده نمیشود. من تا متن را تا میانهاش نخوانده بودم گمان می کردم عکس از جادهای در وسط یک بیابان گرفته شده که متن یقهام را گرفت و گفت بیابان نیست و دریاست. سردیبر میتوانست فکری برای این متن بکند یا در صفحه آخر چاپش کند که انگار کیفیت آن صفحه و صفحه اول از دیگر صفحات بهتر است یا اینکه اگر جایی برای متن در صفحه آخر نمیدید میتوانست عکس را آنجا چاپ کند و لینکشان بدهد این دو را به هم. به هر حال من فکر میکنم از این وضع بهتر بود که هم عکس سوخته و هم متن.
صفحه ششم:
این صفحه مثلا ویژهی جام جهانی است. اما بر خلاف تصور ابتدایی مخاطب چیز دندانگیری در مورد جام جهانی در این صفحه یافت نمیشود به جز چند خط خبر و اطلاعات پیش و پا افتاده که در هر سایت و گزارش فوتبالی بهتر و به روز ترِ آن موجود است. از متنهای موجود در صفحه؛ سه متن از "بهروز عباسی دشتی"،"کیان شمس" و "میلاد صدیقی"، یادداشتهایی شخصی از علاقهشان به تیمهایی است که در جام جهانی حضور دارند. نوشتهها نه ازرش ادبی دارند نه جذابیت برای مخاطب و نه فنی و تخصصی هستند تا جایی که حتی در یکی از آنها نوشته شده که روبینهو در تیم برزیل حضور ندارد! این نوشتهها میتواند در صفحه بلاگ این دوستان یا فیسبوکشان برای دوستانشان جذاب باشد ولی برای مخاطب؟
اما من نگاه دیگری هم به این متنها دارم و آن اینکه این متنها مهرههایی هستند برای متن به اصطلاح "اول" صفحه که ابراهیم پشتکوهی نوشته است. این متنها حضور دارند که سندی باشند بر متن ابراهیم که گفته: "باید یک تیم را برای خودمان انتخاب کنیم و زیر بیرق آن با گلوی ورم کرده و مشتهای گره کرده جا خوش کنیم و فریاد ما قهرمانیم سر بدهیم. در حالی که نه آلمانیم، نه ایتالیا نه اسپانیا نه برزیل نه پرتقال و نه هیچ کشور دیگری. ما ایرانیم."
سه متن در خدمت یک متن نقش بازی میکنند. نقش کسانی که خوابند و ...
متن پشتکوهی اینگونه پایان میپذیرد که: "وقتی فوتبال تبدیل به یک جشن جهانی میشود از سر گشاد سرنا زدن و ساز مخالف سر دادن تو را تبدیل به یک مخالفخوان یک ناکوک میکند. اما بگذارید یکی هم ساز مخالف بزند وقتی همه خوابند!"
متن بی نظیر است. هوشمندانه و طنز آمیز. معرکه است. اما همه جانبه نیست. اینکه هر دوستدار فوتبالی به یک تیم دیگر به جز کشور و شهر خودش علاقه داشته باشد مختص ما و کلا مردم کشورهای کمتر توسعه یافته نیست. بلکه در کشورهای پیشرفته و صاحب فوتبال هم این وجود دارد. به دلایل مختلف. اشاره میکنم به بازی دو تیم ایتالیا و آرژانتین در جام جهانی ۹۰ که بسیاری از ایتالیاییها آن روز از تیم آرژانتین طرفداری کردند و تعدادشان به تعداد تماشاگران میزبان میرسید. یا بازیکنی مثل "روبرتو باجو" که خود شیفته فوتبال آرژانتین بود و دوست داشت فوتبالش را در بوکاجونیورز تمام کند. البته واضح است که آن جا این قدر فراگیر نیست.
دیگر این که حضور ما در جام نمیتوانست باعث شود اتفاق خاصی در فوتبال و زندگی ما بیفتد. فراموش نکنیم تنها خاطره به یاد ماندنی ما از جام جهانی ۲۰۰۲ لگد "علی کریمی" خوش تکنیک بر کیف پزشک تیم و بازی کثیف ما برابر پرتقال و ضربه وحشیانه "حسین کعبی" بر صورت "فیگو" است... ما اگر در جام جهانی حضور هم داشتیم هوادار تیم خومان نبودیم.
هر سه متن ابراهیم پشتکوهی [سرمقاله، مقدمهی گفتگو با سهیل نفیسی و متن فوتبالیاش] در سطرهای پایانی یک عنصر پر رنگ مشترک دارند و آن "من" است.
اما متن درخشان این صفحه را "راشد انصاری" طنزپرداز مطرح کشور نوشته که بس خواندنی و قابل تامل است.
صفحه هفت: صفحه ورزشی است که حال و حس نوشتن در موردش را فعلا ندارم.
صفحه آخر:
صفحه آخر در نشریات حرفهای جذابترین و نغزترین متنها و گرافیکها را دارد. به نوعی حرفهای آخر است. آخرین نفسهاست. این شماره ندا چیز خاصی در صفحه آخرش ندارد. متنها کسل کنندهاند. کاریکاتور صفحه اول میتوانست در صفحه آخر باشد. هم برای ترکیببندی صفحه اول بهتر بود و هم برای جذابیت صفحه آخر مناسبتر.
در پایان: درود بر ندای جوانیها! خسته نباشند. آرزوی روزهای بهتر.
در همین باره: یادداشتی از یداله شهرجو
یادداشت بسیار مفید ی بود و البته خواندنی
اما راجب به ویژّ ه جام جهانی باید بگم که نوشتن یادداشت شخصی وراحت بدون مصنوعات ادبی و به قول تو غیر تخصصی و خاصیت راحت الحلقوم دارند و زود به خورد مخاطب می روند
البته من منظورم این نیس که تمام یادداشت های این صفحه اینطوری بودند .اما قبول هم ندارم که یادداشت شخصی جاشون فقط تو وبلاگ و فیس بوکه ...
بهر حال امیدوارم ندای جوان هر هفته بهتر بشه .که با وجود سردبیر با تجربه ش این اتفاق افتادنی
ممنونم.
اگر متن را به دقت بخوانی من هم نگفته ام یادداشت شخصی جایش فقط فیس بوک و وبلاگ است. من نوشته ام: این نوشتهها میتواند در صفحه بلاگ این دوستان یا فیسبوکشان برای دوستانشان جذاب باشد ولی برای مخاطب؟
هر چیز راحت الحلقومی نمی تواند خوارک باشد... و الا چه نیازی به ندای جوان؟ به صرف راحت بودن و راحت نوشتن که نمی شود هر چیزی به خورد مخاطب داد.
مگه مخاطب وبلاگ فقط دوستان هستن ؟فیس بوک شاید این طور باشه اما وبلاگ اینطوری نیس هر کس می تونه لینک سیاورشن رو بزنه و وبلاگ تو رو ببین! شاید وبلاگ هرمزگان مخاطب محدودی ومشخص داشته باشند اما سیستم وبلاگ محدود نیس
منظورم من از راحت حلقوم یعنی یه یادداشت با زبان عامیانه وخودمونی
واینکه آدم همش دنبال یادداشت های تخصصی باشه یک نگاه کلاسیک به روزنامه نگاری
ما بچه های دوره چلچراغیم واینطوری دوس تر داریم و شما رو نمی دانم مال کدوم دوره اید .چی رو دوس تر دارید!
در کل من یا دداشت کیان شمس رو دوست داشتم وفکر می کنم هم سن سالی کیان که فوتبال تخصصی رو زیاد نمی دونن چیه باهاش همزاد پنداری می کنند.خصوصا این جاشو
براتون جام جهانی پرتقالی آرزو می کنم.
من ننوشته ام مخاطبان وبلاگ فقط دوستان هستند. لطفا متن را با دقت بخوان. من نوشته ام: این نوشتهها میتواند در صفحه بلاگ این دوستان یا فیسبوکشان برای دوستانشان جذاب باشد ولی برای مخاطب؟
هم سن و سالای شما اتفاقا اطلاعات خوبی از فوتبال دارن و اطلاعاتشون از ما به روز تره...امیدوارم که مخاطب راضی باشه...و همذات پنداری کنه...
وبلاگ های به روز هرمزگان
سیاورشن: نقد ندای جوان
کاپوچینو : نقد نشریات استانی و ندای جوان
خبر های موثق جاسک
شهروند و شهردار : حسین آتش زبان
من : فکر ناکنم وبلاگ مخصوص رفیقو بشت
تو: با دقت متن بخون. ایطوری نمگفتن !
من: نه همی طوری اتگفتن، خودت بره دگه بخون!
تو: تو که ایراد اگفتی بره یه بار دگه بخون
من: مردی شی خودت اری یه بار دگه اخونی!
تو : خودتی!
من: باشتا !
تو:(دو رو بعد) فکر کنم حق با تو
من: (دو رو بعد) نه حق با خودتن
دوست عزیز امیدوارم در کارهایت موفق باشید.از شما متشکر میشم اگر به سایت من هم سری بزنی.
سلام دوست عزیز..من مطمئن شما بمثابه من روزانه حداقل چندین روزنامه را مطالعه میکنید..بعنوان یک سئوال واقعا چقدر روزنامه های ما با تعریف واقعی روزنامه فاصله دارند؟فاصله ها بسیار است ودردها فراوان..روزنامه ها باروح واقعیشان فاصله ها دارند...روزنامه های ما روزی نامه اند تا روزنامه!!
صفحه ی چهار : نقدی از سعید آرمات بر سه شعر یازده ساله از شیخ نادر
جا کفته (-:
مطالب و نوشته های کدام وبلاگ هرمزگانی را بیشتر می پسندید؟
در این نظر سنجی شرکت کنید.
www.bloglist.blogfa.com
سلام .
خسته نباشید .
وبلاگ های به روز هرمزگان
بندرنیوز: دادگاه بندرعباس
رهبر امام دادی: بچه های دوهزار
تاگ هرمزگان : ابراهیم منصفی
خلیل درخورد : حاشیه مراسم
لطفا در نظر سنجی وبلاگ شرکت کنید.