دوست عزیزم «بهشب» جملهای نوشته بود بر صفحهاش و بحثی را آغاز کرده بود با این عنوان:
«منصفی چیست یک نالش گر عمیق که هیچ تلاشی برای دگرگونی نکرد.»
در ادامه پاسخ من به ایشان [البته بهتر است ابتدا کامنتهای آن بحث هم خوانده شوند.]:
سیاورشن:
• اول: بهشبِ عزیز! ابتدا اینکه من هنوز با پاسخ شما مشکل دارم در استفادهی "چیست" در این جمله، توضیحات بعدی شما که: «"چبست" مناسب تر است چون در خصوص یک تفکر حرف دارد نه یک فرد.» را همان بخش دوم جمله خودتان؛ کتمان میکند. "یک نالش گر عمیق که هیچ تلاشی برای دگرگونی نکرد." اینجا باز تبدیل شده به فرد و نه تفکر؛ اما چون شما را صادق میدانم. ایراد را میگذارم در نگارش شما یا فهم خودم از ادبیات.
•دوم: فکر میکنم اغلب موافق باشید که وقتی میگوییم "منصفی" منظورمان منصفیِ ترانه و موسیقی است تا منصفیِ شاعر و بازیگر و طراح و...
•سوم: با اینکه شیفتهی منصفی نیستم و در همین هرمزگان اولویتهای موسیقیایی دیگری دارم اما گمان میکنم منصفانه است که موسیقی بندرعباس را به پیش و آغاز و انتشار منصفی تقسیمبندی کنیم. و این همان "دگرگونی" است که شما به فقدان آن اشاره کردهاید. هر چند من چنین وظیفهای برای هنرمند قایل نیستم و البته نمیدانم نظر منتقدین هنری در این باره چیست...
•چهارم: این فضای "نالشی" در موسیقی و ترانه هرمزگان هیچ ارتباطی به منصفی ندارد و این خاصیت موسیقی و جامعه ماست. چنانکه پیش از منصفی هم اینگونه بوده و البته من هم دلِ خوشی از آن ندارم. اما علت جای دیگری است.
•پنجم: فضای کلی امروز موسیقی هرمزگان بیش از اینکه نیاز به گذار از منصفی داشته باشد به شناخت منصفی و همقطارانش [ علیخان؛ نصرک؛ دوستک و ...] محتاج است. چنانکه میبینیم هر کس شناخت بیشتری از این عصارههای موسیقی هرمزگان داشته خودش نیز بالندگی بیشتری داشته. منتظری، آرمین؛ آزادبخش؛ قویدل، کولغانی و... از این دستهاند و میتوان گزینههای دیگری مثل نامجو و نفیسی و... را نیز به اینها افزود. من در بین این دوستان و دیگر کسانی که موسیقی کار میکنند عنصر شیفتگیِ منصفی را ندیدهام. و بیشتر شناخت و تجربه مطرح است. اگر دیگر هنرها درگیر منصفیاند من اطلاعی ندارم و شما بهتر میدانید...
•ششم: لطفا اینگونه القا نکنید که فضایی برای نقد منصفی وجود ندارد و شیفتگان این اجازه را به صاحبنظران نمیدهند و بُت ساختهاند و... نه دوست عزیز! القای این فضا فقط به درد این میخورَد که نتیجه بگیریم ما نیاز به یک قهرمانِ بتشکن داریم که از قضا حالا شما خودت را در این قامت میبینی چنانکه در کامنت اخیرتان از موضع بالا گفتهاید: "شکستن این بت های خود ساخته لازم است تازه به نظرم کمی دیر شروع کردم." دوست عزیز! نقد بنویس ما روی چشم میگذاریم. جلسهی نقد بگذار با جان دل برای پربار شدنش کمک میکنیم. ولی اگر میخواهی بتشکن بازی در بیاوری و بقیه را بُتپرست جا بزنی؛ بهتر است از بُتهای زندهی اطراف خودت شروع کنی و دست آخر هم اگر خسته شدی تبر را بر دوشِ بتِ منصفی بگذار و ... این حرکت تو بیشتر به این میمانَد که کودکی بر شیشهی عمارتی فاخر سنگی انداخته و آن را شکسته و حالا منتظر واکنش دیگران و ایضا تشویق همراهانش است. [شوخی]
•هفتم: یکی از دلایلی که از منصفی نقد نداریم این است که اصلا منتقد حرفهای نداریم در حوزه موسیقی؛ کسی که میخواهد منصفی را نقد کند باید با متریال منصفی هم آشنا باشد. موسیقی تعزیه را بشناسد شروهها را بشناسد و نغمههای رایج در هرمزگان آن روزها را بشناسد و ویژگیهای گویش این منطقه را هم خوب درک کند. اینها حداقل دلایلی هستند که باعث شده من شخصا راجع به منصفی خیلی به ندرت و گاه ناچار دست به قلم ببرم.
•هشتم: گفتم "گویش" به این نکته هم اشاره کنم که همین نالههای منصفی گویش ما را تا دههها حفظ خواهد کرد. احتمالا اگر روزی قرار باشد گویش ما در مدارس تدریس شوند بهترین نمونهها ترانههای منصفیاند. هیچگاه ندیدهام که منصفی بر حسب ضرورت و قافیه و پیام و ... خللی بر این گویش وارد کرده باشد. نه مانند بُتهای اطراف شما که حتی در حرف زدن معمولشان هم مراعات حال این گویش عزیز را نمیکنند و خروار خروار «آره» و «را»ی بیضرورت و کاربرد را وارد کلامشان میکنند تا جایی که در بین اغلب هنرمندان اطراف نیز اثر گذارده و... [دق و دلی]