تهران ـ عکس ها : مینو عسگری
بندرعباس
......................................
گزارش را فردا می نویسم .
وداع با صدای گرم جنوب
دوشنبه چهارم دی ماه ساعت ۹ صبح
بندرعباس ـ از مصلای قدس تا میدان امام خمینی
هر چند امروز ظهر رسانه ها اعلام کردند که پیکر ناصر یکشنبه در تهران تشیع و تدفین خواهد شد ولی بعد از ظهر خبر دیگری مبنی بر تدفین ناصر در بندرعباس منتشر شد .
چیزی که مشخص است این است که خانواده ناصر هنوز تصمیم قطعی در این باره نگرفته اند . در حالی که برخی از اعضای خانواده ی او نظر به تدفین ناصر در تهران دارند مادر ناصر با تدفین او در تهران به شدت مخالف است .
هر چند دوست داریم ناصر به هرمزگان بازگردد . (همان گونه که خودش دوست دارد .) ولی حق را باید به خانواده اش بدهیم که درباره ی این مساله تصمیم بگیرند.
در بندرعباس هیچ خبر خاصی نیست ... فقط یک پارچه نوشته ی مشکی دو نیم متری در جلوی اداره ی ارشاد و دیگر هیچ ... فکر می کنم مقداری شرم آور است .
شما پیشنهادی ندارید ؟
راستی ! گفتم پارچه نوشته یاد این مساله افتادم که وقتی ناصر در کما بود پارچه نوشته ای در چهار راه رسالت بندرعباس نصب شده بود که "دعا برای بهبودی هنرمند استان ناصر عبداللهی" و ... این پارچه نوشته پس از چند ساعت به طرز معجزه آسایی غیب شد !
***
دیشب شب شعر یلدا را که انجمن ادبی پایا میزبانش بود از سانس دومش بودم و شنیدم . آخرین ترانه را هم علی رضایی شریف خواند . برای ناصر معجزه را ! اینگونه آغاز کرد :
"ترانه ای می خوانم که شاید ربطی به این مجلس نداشته باشد .
برای ناصر عبداللهی و ساده دلی هایش . به پاس رنجی که در راه هنر برد ... با رنج زندگی کرد و با رنج از دنیا رفت ..."
ترانه خون شهر ما آهنگ خاموشی مکو
دلخور مبش از آدمو میل فراموشی مکو
هر که شوا هر چی بگیت هنو همو ساده دلی
هنو همو چوک خاش کوچه ئون سید کاملی
...
هر چند در میان خواندن بغض ِ گلویش را گرفت و اشک ... سالن یک باره سکوت شد .
***
البته این روزها همه چیز تلخ است ...
توقع نداشته باشید جملاتم سرو ته داشته باشند . توقع نداشته باشید بنویسم ناصر عبداللهی در ...ناصر عبداللهی دار فانی را ...و یا هر چیزی شبیه اینها ...
همه چیز تلخ است ، تلخ ... تلخ ...
و هیچ چیز باز نمی گردد ... هر چه بگوییم و بکنیم بیهوده است ... واقعیتی تلخ برای ما هرمزگانی ها ... که خود نیز در آن شریک بوده ایم ...
جدای از اینکه علت این حادثه هر چه باشد باید روشن شود ، نقش ما نیز در این رویدادهای تلخ کمرنگ نیست ...
همین چند وقت پیش بود که صالح سنگبر در ۵۸ سالگی خودش را کشت ... یا بهتر بگویم نامهربانی ها و کم توجهی ما ...
مگر ابراهیم منصفی را ... مگر حسن کرمی را ... مگر روی این کره خاکی چند تا مثل ابراهیم منصفی وجود داشته است ... با او چگونه رفتار می کردیم ؟ با او چگونه رفتار می کردیم ؟
ما مردم بندرعباس با ناصر چه کردیم ؟ چگونه آوازها و لذتی را که به ما می داد، سپاس گفتیم ؟ به جای جملاتی که در ذهن دارم چند نقطه بگذارم تا کمی سبک شوم ؟ ...
جاهای دیگر را نمی دانم ولی ما بندرعباسی ها هنرمندانمان را پس از مرگشان می خواهیم ...و صالح چه خوب می شناختمان که می گفت :" شاید پس از مرگم شعرهایم چاپ شود ،فروش رود و کمی کمک حال خانواده باشد" ...چه خوب می شناختمان ...
چقدر از مرگ ناگوار صالح درس گرفتیم ؟ چقدر مهربانتر شدیم ...؟ اولین بارمان نبوده آخرین هم نیست ... ما خوب همدیگر را می شناسیم ...
هر چند ناصر می خواند :" نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت "... و چقدر نامهربانی هایمان را زیبا می دید ...آنجا که می گفت :" نه ایطور نین ! باور بکن ! ایشو از بس به آدم دوست شوهه ... ایی از محبت زیادن ..."
بله و ما از بس تو را دوست داشتیم ...