سیاورشن

فرهنگ و هنر هرمزگان

سیاورشن

فرهنگ و هنر هرمزگان

سابقه هنری علی حبیب زاده / احمد حبیب زاده

         استاد احمد حبیب زاده (کارگردان ـ بازیگر) از برادر بزرگترش علی خان می گوید .

 

                                        

                                                 احمد حبیب زاده

 

      بنام خداوند جان وخرد

   علیخان حبیب زاده در بندری کوچک واقع در کنار خلیج فارس و تنگه هرمز و با مردمی صمیمی و دوست داشتنی و خون گرم و مهربان به نام بندرعباس و در محله ی بنام کله پزان یا گور فرنگ یا نظر آباد در خانواده ای فرهنگی و مذهبی بمورخه  16/6/1323  به عنوان اولین فرزند پسر از خانواده ای که پدرنانوائی داشت و مادر فرهنگی ، پا به عرصه وجود گذاشت. مادربزرگش او را علیخان نامید .

به خاطر موقعیت خانه که نزدیک به حسینیه صاحب الزمان(منبر برخورداری ) و حسینیه امام جعفر صادق (منبر کرتی ) و مکتب خانه ملا گنوئی بود . طبق رسم معمول آن زمان به مکتب خانه جهت فراگیری قرآن مجید فرستاده شد .

به علت استعداد و علاقه ای که داشت خیلی سریع دوره مکتب خانه را بپایان رساند و چون دارای صدای گرم و گیرا و دلنشینی بود قرآن را با صوت به سبک استاد عبدالباسط میخواند و به دیگران نیز می آموخت .

همچنین در مراسم عزاداری سالار و سرور شهیدان امام حسین (ع) به نوحه خوانی و سینه زنی می پرداخت و در کلیه مراسم ماه مبارک رمضان شرکت می کرد و تعزیه نیز اجرا می کردند.

باز با توجه به موقعیت آن زمان که اکثر بچه ها جهت شنا بدریا می رفتند که هم ورزش و هم دوا . ایشان نیز شناگر ماهری بود و با جمع دوستان بیشتر اوقات با دوچرخه به روستاهای اطراف و آب گرم گنو می رفت .

و اما در زمینه تئاتر – این مادر دلسوز هنرها با زوج هنری خود شادروان ابراهیم منصفی در دبستان جاوید آن زمان روی صحنه غوغا و کولاک میکردند – انگار که تمام فنون تئاتر را بصورت آکادمیک آموخته اند . چنان تبحری در اجرای نمایشنامه های کمدی داشتند که بدون تعصب بایستی گفت که کارشان جهانی بود نه در حد استان و کشور.

در فیلم های هشت و شانزده میلیمتری سینمای آزاد آن زمان که بیشتر سناریوی آنرا آقای منصفی می نوشت و آقای حسن بنی هاشمی کارگردانی میکرد شرکت می نمود و چون استعداد ذاتی و خدادادی در در تمام عرصه های هنر یکه تاز میدان دوران خود بود و گواه این مدعا درخش بی نظیر او در فیلم آزار سرخ است .

در زمینه تئاتر علاوه بر بازیگری، کارگردانی نیز می نمود و همکاری خوبی با دبیرستانهای آن زمان داشت با فرهنگ و هنر نیز کار می کرد و خاطرات بیاد ماندنی از اجراهای آن نمایش در ذهن به یادگار گذاشت.

که از آن جمله میتوان به نمایش ( مش رحیم حالت چطوره ) و( دنیای مطبوعات آقای اسراری ) و .... اشاره نمود .

و اما در موسیقی تحولی شگرف با سبکی جدید یعنی ریتمی تندتر و شادتر از قبل ارائه نمود که باعث برتری و ماندگاری آثارش نسبت به دیگران شد و موسیقیدانان آن زمان فکر می کردند که خان بزرگ حتما درجه دکترای موسیقی را دارد .

و بعد از چندین سال اجرای موسیقی در بندرعباس به تهران رفت و باز در آنجا هم جزء بهترینها بود و در کلیه مراسم ها از او دعوت به عمل می آمد .

کشور و مردم و مخصوصا زادگاهش را خیلی دوست می داشت ولی افسوس که این عشق یکطرفه بود .

هم اکنون نیز از ترانه های او در صدا و سیمای خلیج فارس استفاده می شود .انسانی و هنرمندی تاثیر گذار و مردم دار بود که هنوز بعد از نزدیک به نیم قرن او را به خاطر دارند و از او به خوبی یاد می کنند و همچنان نتوانسته اند جای خالی او را پر کنند.

                                                                                           احمد حبیب زاده

ویژه نامه ای برای نکوداشت استاد علی حبیب زاده

امروز شانزدهم شهریور ماه ، مصادف است با تولد یکی از تاثیرگذار و ماندگارترین چهره های موسیقی هرمزگان و ایران: استاد علی حبیب زاده .

 از مدتها پیش قصد داشتیم ویژه نامه ای جهت نکوداشت این استاد بزرگوار تهیه و منتشر کنیم . متاسفانه روزها آن طور که ما میخواهیم پیش نمی روند . و روزگار نیز ...

 به هر حال سعی خود را کردیم تا  در حد توان و امکانات و وقت باقی مانده فضایی جهت تقدیر و تشکر از زحمات این استاد گرانقدر و نیز آشنایی بیشتر جوانان امروز با ایشان که جزئی از تاریخ و میراث هنری هرمزگان و ایران هستند فراهم آوریم . امید که مفید باشد . یادداشت های بعدی که در این وبلاگ منتشر می شود شامل مقالات و گفتگوها و نوشته های است که در باره ی استاد حبیب زاده و آثارشان نگاشته شده است .

 اگر شما هم می خواهید در این باره چیزی بنویسید به این آدرس میل بزنید :

 siavarshan@yahoo.com


 

شرح حال صالح سنگبر به قلم مرحوم صالح سنگبر !

نوشته زیر شرح حالی است که صالح سنگبر از زندگی خود نوشته و خواستار انتشار آن پس از مرگش بوده است. دوستی این نوشته را به همراه چند عکس که توسط خود صالح تهیه و انتخاب شده بودند و نیز رونوشتی از همین متن به خط و امضای صالح به من رساند.

 

 

پدرش از اهالی بندرلنگه و مادر از تبار بلوچ(شهر بمپور) بود. او در سال 1327 در خرمشهر پای به دنیا نهاد، 3 ساله بود که به همراه خانواده به بندرعباس نقل مکان نمود. دبستان جاوید اولین آموزشگاه او بود. او عضو تیم والیبال مدرسه بود و پس از اتمام دبستان وارد دبیرستان ابن سینا شد. در همین سال بود که به عضویت دسته ورزشی نور درآمد. او در سن نوجوانی از آنجا که از قابلیت بالای جسمی برخوردار بود در جامعه ورزشی آن روز مطرح و چهره نمود و در سن 17 سالگی به عضویت تیم منتخب استان در آمد. باشگاه امید اولین باشگاهی بود که او به عضویت آن درآمد و سپس باشگاه شعاع، تا اینکه باشگاه آرش تاسیس شد. او در این باشگاه سمت کاپیتان و مربیگری را داشت. مدتها در تیم آموزشگاههای بندرعباس در مسابقات کشوری شرکت نمود. در سال 1345در مسابقات قهرمان کشوری که در اهواز برگزار میشد نام او به مطبوعات کشیده شد و به باشگاههای پایتخت درصدد جذب او برآمدند.

 

                                   

                   

 

اما او دعوتها را نپذیرفت و همچنان در باشگاه آرش به فعالیت ورزشی خود ادامه داد. او به جز فوتبال در ورزشهای شنا، دومیدانی و ژیمناستیک فعالیت داشت. در دومیدانی رکورد دار دو 100 متر بود. او در ورزش به منش و اخلاق پهلوانی معتقد بود. پوریای ولی و جهان پهلوان تختی الگوهای او بودند.

در سیکل دوم دبیرستان پای به دبیرستان ششم بهمن نهاد و در رشته ادبیات ادامه تحصیل داد. در سال 47 تیم نوجوانان برق را تاسیس کرد. در این سال مرگ مشکوک جهان پهلوان تختی شوک و ضربه روحی بود که به او وارد شد و او را به سمت مسائل و موضوعات سیاسی کشانید. در سال 47 در حالیکه در کلاس یازده درس میخواند دبیرستان را رها نمود و به بندرانزلی رفت و به ارتش (نیروی دریایی) پیوست. در بندرانزلی عضو تیم ثابت ملوان بود. به همین خاطر از موقعیتی استثنایی برخوردار بود. از آنجائیکه روحیه او با ارتش سازگار نبود پس از چندماه از ارتش استعفا داد و به بندرعباس به سر کلاس بازگشت.

 

             

 

خانه پدری او محل تجمع روشنفکران و دوستداران کتاب بود. در سال 49 به تشکیلات سیاسی ستاره سرخ که تشکیلات زیرزمینی و مخفی بود درآمد و از بنیانگذاران حرکت مارکسیستی در استان بود. در سال 49 درس را رها نمود و جهت انجام ماموریت سیاسی قاچاقی به دوبی رفت و پس از اتمام ماموریت از آنجا که شنیده بود در قطر دفتر سازمان آزادیمنش فلسطین قرار دارد قاچاقی به قطر رفت و خود را به سازمان چریکی فلسطین معرفی نمود تا بدینوسیله به لبنان اعزام و به تشکیلات فلسطین به پیوندد، اما در آن شرایط سازمانهای فلسطینی در شرایط مناسبی بسر نمیبردند. سپتامبر سیاه ملک حسین چریکهای فلسطینی را از کشور خود اخراج نمود و آنها به لبنان پناهنده شدند و از نظر تدارکات در مضیقه بودند. او برای مدتی در قطر ماند تا شاید بتواند به لبنان برود. در این فاصله در باشگاه ورزشی وحده توپ میزد. تا اینکه از رفتن به لبنان ناامید شد. به ایران بازگشت. متعاقبا" در ایران دستگیر و مدت 2 سال محکومیت گرفت. این دو سال مدتی را در زندان خرمشهر و الباقی در زندان اهواز سپری نمود. این دستگیری نقطه عطفی در زندگی او بود زیرا او عملا" در شرایطی قرار گرفته بود تا توان و نیروی خود را بیازماید. در همین دوره بود که او مبارزه مسلحانه را رد کرد و به کار سیاسی روی آورد. پس از اتمام زندان به محیط ورزشی پیوست. دسته ورزشی نخل را که آنموقع بهرنگ نام داشت تاسیس کرد. دسته ورزشی نخل که یک تیم نوجوان بود مثل تیم برق هر دو به نوبت قهرمان نوجوان استان شدند و حتی باشگاههای بزرگسالان را هم پس پشت نهادند. در سال 1353 اولین نفری بود که از استان هرمزگان وارد کلاس مربیگری درجه 2 شد و اولین مربی آموزش دیده استان گردید. در سال 54 برای دومین بار دستگیر شد. اینبار زندان هادی آباد شیراز زندان او بود. به عنوان متهم ردیف اول 10 سال حبس گرفت. این زندان برای او زندان پرباری بود. او در این فرصت توانست خود را از نظر تئوریک غنی سازد و در سال 57 همراه با اوج گیری انقلاب از زندان بیرون آمد و به صف مبارزین پیوست. با تشکیل سندیکای ورزشکاران استان او ریاست سندیکا را از طریق آراء ورزشکاران بدست آورد. مدت 1 سال و نیم در این سمت انجام وظیفه نمود. متاسفانه از آنجائیکه ممنوع الاستخدام در کارهای دولتی بود به شغل آزاد رو آورد و مدتی به کار مهرسازی و آرایشگری پرداخت. او آرایشگری را در زندان آموخته بود و دیپلم خود را در زندان اخذ کرد. در سال 1359 ازدواج نمود که حاصل این ازدواج چهارفرزند بنامهای نظام(پسر)، مریم، ثمین و صدیقه میباشد.

 

 

           

 

 

 

بخاطر مشکلات روحی و جفای زمانه به اعتیاد روی آورد. او بارها مبادرت به ترک اعتیاد نمود تا اینکه در سال 1376 پس از ترک مواد مخدر با انجمن معتادان گمنام آشنا شد. به همین خاطر سفری به تهران داشت تا از نزدیک با انجمن و راهکارهای او آشنا شود . پس از آموزش یک هفته ای از راهکارهای انجمن به بندرعباس بازگشت  و پیام انجمن را به معتادان رسانید و اولین هسته انجمن را در این استان پایه گذاری کرد. ناگفته نماند که در سال 1365 پس از ترک اعتیاد به جبهه رفت. در شهر فاو عراق مسئول 90 بسیجی را بعهده داشت که ماموریت دفاع از خور عبدالله را به عهده داشتند. در همین سالها بود که او به سمت عرفان گرایش پیدا کرد. سیرو سلوکی در خانقاهها نمود و وارد عالم شاعری شد. ابتدا به شعرهای فارسی میپرداخت اما در ادامه به بومی سرایی روی آورد.

 

                              

 

حاصل کار هنری او بومی سروده ای بنام یادتن میباشد که نقطه عطفی در هنر هرمزگان شناخته میشود و با استقبال عمومی روبرو شد و باز ترانه سرایی هم جزیی از کارهای او بود که در این رابطه بخشی از کارهای او را ناصر عبدالهی و عیسی بلوچستانی اجرا نمودند. او با نشریات ندای هرمزگان و ارمغان بندر همکاری داشت. در اجتماعات دانشجویی شعر خوانی میکرد و در میتینگ های سیاسی ایضا". اما کهولت سن، پیری زودرس، ضعف شدید بینایی و بیکاری و بی پولی روح او را شدیدا" میازرد. او از نظر اقتصادی یک ورشکسته بتمام معنی بود. در ایام پیری مزه ناگوار فقر و بیپولی را با تمام وجودش احساس میکرد. فرزندانش بزرگ شده و مطالباتی بحق داشتند. از سویی او در ناتوانی مالی شدیدی به سر میبرد تا جائیکه دخترش را در دانشگاه آزاد قبول شده بود بعلت فقر مادی نتوانست او را حمایت کرده و به دانشگاه بفرستد.

او احساس میکرد به زن و فرزندان خود بسیار ستم نموده است و نتوانسته پدری شایسته برای آنها باشد. اگر در فعالیتهای اجتماعی و هنری خود موفق بود در زندگی خانواده هیچ توفیقی را برای خود متصور نبود.

او که عمری چون پازل بهم ریخته بن بستها را تک به تک سرک کشیده بود خود را در اوج ناتوانی احساس می کند. این هم از بازیهای روزگار است.

(بخشی از بیوگرافی که احتمالا"در این جا قید نشده در مصاحبه با نشریه ندای هرمزگان چاپ شده است، بخشی از نوشته ها در نشریه گامرون چاپ شده است)

-        در مورد اعتیاد و اختلال شخصیتی و پارانوئید- اسکینزفرنی

-        دوران نوجوانی- جوانی- بزرگسالی

-        ارتباط با همسر

-        شخصیت همسر

                                                                                    صالح سنگبر

 

.......................................................................................

پ . ن : چهار موردی که در پایین نوشته ذکر شده اند موضوعاتی است که قرار بوده صالح سنگبر به آنها هم بپردازد  که ...

پ . ن ۲: اگر اشتباه نکنم دو عکس آخر را موسی کمالی از صالح گرفته است . ممنونم از او و دیگرانی که صالح را قدر می دانستند .

صالح سنگ بُر ترانه سرای ۵۸ ساله ی هرمزگانی از جان خود دست شست!

  صالح سنگ بُر ترانه سرای ۵۸ ساله ی هرمزگانی ، خودش را کشت ... چه بنویسم کاکا ؟ چند وقت است دارم کلنجار می روم ... چه بگویم ؟

   فقر و نداری امانش را بریده بود آنهم در شهری که پول کامیون کامیون جا به جا می شود . آخرین به جا مانده از نسل منصفی و کرمی  هم رفت . حتی از  دست دادن منصفی و کرمی  هم درسی برای ما نشد تا حداقل این آخری را قدر بدانیم . آفرین بر من ! آفرین بر مردم بندرعباس !

 

   می گفت :" نمی خواهم مزاحم کسی باشم . " شاید برای همین مهمانسرای اطلس را به عنوان مکان خودکشی انتخاب کرده بود . حداقل خانواده اش از تبعات این کار در امان می مانند.

   چطور خودم را سرزنش نکنم ؟ نمی توانم تاثیر محیط و شرایط را نادیده بگیرم . من هم جزئی از محیط و شرایط او بودم . شاید اگر مهربانتر بودیم .اگر دوست داشتن را بلد بودیم . کسی مجبور نمی شد در نزدیکی ما خودش را بکشد . ...آفرین بر ما !

کمی پرس و جو کردم و کمی هم به حافظه ام فشار آوردم تا آخرین دیالوگ های صالح را بیابم :

صبح روز سه شنبه ــ مسافر خانه ی هرمزگان  (کارکنان این مسافر خانه او را به جا می آورند )

صالح: آقا من یک اتاق می خواهم

متاسفم جناب سنگبر اتاق یک تخته خای نداریم . دو تخته هست .هفت هزار تومان .

صالح : تا ظهر هم اتاقی خالی نمی شود که من رزرو کنم ؟ فقط برای دو ساعت !

نه . می توانید بروید مهمانسرای اطلس . آنجا اتاق یک تخته دارند ارزانتر هم هست .

نزدیکی های شب همان روز تلفنم زنگ خورد شماره خالو صالح بود .

 /نمی خواهم دراماتیکش کنم . دقیق به خاطر دارم که مهربانتر از همیشه بود /

 صالح: سلام خالو جان !

ــ سلام خالو حال شما ؟

صالح: ممنون متشکر خالو . خسته نباشی .

ــ خالو الان می خواستم بیایم طرفت همین نزدیکیها هستم .

صالح: نه خالو نیا ! فقط یک شعری به تو داده ام  به نام یادگار .آنرا بگذار روی صفحه .

/کمی دلگیر شدم./ خالو من االان شعر ها دم دستم نیست نمی دانم این شعر را به من داده ای یا نه / شک داشتم آنهم برای اولین بار /باشد خالو می بینم اگر بود می گذارم .

صالح: ممنون خالو . در پناه حق .

خدانگهدار.

این دیالوگ ها مال وقتی است که او خود را برای رفتن به مهمانسرای اطلس آماده میکرده . هر چند تصمیمت را گرفته باشی ولی لحظات سخت و عجیبی خواهد بود . ولی گفتگوی من با او در آن شب به همین جا ختم نشد . او با تمام این دغدغه ها چند دقیقه بعد دوباره تماس گرفت.

صالح: سلام خالو جان .

سلام خالو.

صالح: من پوزش می طلبم . آمادگی اش را نداشتم که تو بیایی . باید بروم جایی ،کار دارم .

خواهش می کنم خالو این چه حرفیست . بالاخره پیش می آید .

صالح: به هر حال پوزش می طلبم . نمی خواهم از دست من ناراحت بشوی.

خواهش میکنم .

صالح: یا حق

خدانگهدار

با خودم گفتم آدم بزرگیست .

  رفته بود مهمانسرای اطلس و گفته بود من یک اتاق می خواهم . از بندرلنگه آمده ام . مسافرم .(پدرش اهل بندرلنگه بود و شناسنامه اش گواه این مدعا )

همانطور که حدس می زدم شعر یادگار را به من نداده بود . ولی همچنان فکر می کردم باید باشد . او بسیار در این مسائل دقیق بود . به خوبی می دانست کدام شعر و مطلب را به من داده و همین باعث شد مدت زیادی را صرف زیر رو کردن اتاقم بکنم که نکند آنرا جدای از چند صفحه ای که به من داده بود گذاشته باشم .

پنجشنبه بود هنوز یادگار را پیدا نکرده بودم . برای اینکه وبلاگش به روز باشد و از من دلگیر نشود . شعر عشق را انتخاب کردم . و چه اتفاق عجیبی بود ... چند ساعت بعد جسد بی جان او را ....

 این شعر اینگونه پایان می پذیرد که :

حتما آنروز

روز تولد ما خواهد بود .

...

خودش هم می دانست یادگار را به من نداده است .  اگر یادگار را داشتم و می خواندم می فهمیدم چه نقشه ای دارد و شاید مزاحم کارش می شدم . و البته می دانست که یادگار را دیگر دوستان به من می رسانند . البته کمی دیرتر از زمانی که ...یادگار را تقریبا به تمامی دوستان نزدیکش داده بود . فقط می خواست به من بفهماند که آخرین چیزی که باید روی صفحه اش بگذارم .یادگار است . پیدا کردن آن هم محال نبود .

 شاید با خودت بگویی این شعر هم چندان قوی نیست . خب . قبول ولی دل داشته باش و بخوان . نه به عنوان یک خواننده به عنوان یک انسان بخوان .

این زمان که میل به رفتن کرده ام
سه طلاقه هرچه خواستن کرده ام
خاتمه دادم به شعر و شاعری
من وداع با شعر گفتن کرده ام

زندگی بی شعر نبودن بهتر است
این نبودن را سرودن بهتر است
این سرودن را نه با شعر وکلام
با عمل آن هم پریدن بهتر است

                                                           قسمتی از یادگار(باقی را در صفحه خودش بخوانید)

 همانطور که می خوانید این زمانی که میل به رفتن کرده . با شعر و شاعری وداع کرده . بدون شعر نبودن را بهتر دانسته و این نبودن را با سروده ای گفتن ترجیح داده و این سروده را نه با کلام بلکه با عمل و پریدن ...

***

  چقدر این فضای وبلاگی را دوست داشت . کامنت هایش را دنبال می کرد . بعد از نوشتن هر مطلب پیگری می کرد که چه کسانی پیام گذاشته اند چه نوشته اند . چقدر ایده داشت . چه طرح هایی که نمی داد . چه انگیزه های که نداشت . غم نان داشت ولی دغدغه اش زبان بومی بود . می خواست از طریق وب کاری بکند . به همه گفته بود . خالو کمی صبر، نمی شد ؟ حق با توست خالو که گفتی : "وقتی من مُردم ..."

حق با توست همانطور که پیش بینی می کردی . حالا برای عکسی از تو سر رو دست می شکنند .

*** 

یک روز گفتم خالو : تو هم بهتر است برای کسانی که برایت پیام می گذارند وقت بگذاری و مطالبشان را بخوانی و نظری بدهی تا روابط قوی تر و بهتر شود .

گفت : خودت می دانی که من چشم هایم یاری ام نمی کنند .

گفتم خالو من برایت میخوانم

گفت: نه خالو ! از جانب من پوزش بطلب و بگو که نمی توانم بخوانم . از پیام هایی که گذاشته اند تشکر کن !

 با خودم گفتم که اگر این کار را بکنم . مخاطبانش دلسرد می شوند بگذار منتظرش بمانند . شاید اگر بفهمند خالو نمی تواند مطالبشان را بخواند دیگر کمتر رغبت کنند پیام بگذارند و او این روزها دلخوشی اش همین پیام ها بود .

 ***

 نمی خواهم حالا که نیست مدحش را بگویم . او آدمی بود با خوبی ها و بدیهای خاص خودش همان طور که در یادگار می گوید :

نیک و بد با هم دو بال آدمند

و ما هم به قولی : به جای خوبی ها و بدی های مردگان به خوبی ها و بدی های خویش بیاندیشیم .

چند بار این نوشته را تا همین جا مرور کردم نمی دانم چه  نوشته ام و چه بنویسم ....بر من ببخشید .

می گویند نوشته ای را به جا گذاشته که البته باید پس از روال قانونی به خانواده اش تحویل شود .شاید در آن نوشته ناگفته های دیگری باشد که ...

نحوه خود کشی هم هنوز مشخص نیست .هیچ علامت ظاهری وجود نداشته است . چیزی که مشخص است این است که او مدتهاست چنین فکری داشته و تنها نگهدارنده ی او دغدغه ی چاپ کتاب دومش کغار بود که آنهم با جواب دلسرد کننده ای که برای مجوزش شنیده بود از بین رفت ...

آنچه می ماند به نامم یادگار
یک ، کتاب یادتن دو هم کغار
نه پسر نه دختر و همسر بود
این دو باشند حاصلم از روزگار

امروز بدن بی جانش تشیع می شود . و خیل عظیم دوستداران فرهنگ و هنر هرمزگان را می شود در آنجا دید . آفرین بر ما که دوستدار فرهنگ و هنریم . دوستدار انسانیم . مهربانیم و مهربانی می کنیم . آفرین بر ما مردم خونگرم بندرعباس !

 .............................................................................................

پ ن : مراسم خاکسپاری به فردا یکشنبه  ساعت ۴ موکول شد .

در همین باره :

صالح هم ...برید/ شریف

وبلاگ پروند دیگر به روز نمی شود . : بندرخوبم

پروند /فریاد صبر

برای خالو سنگبر/مهدیسما

امروز و دیروز/گارم زنگی

صالح سنگبر با میل خودش رفت./کامیرا

پروند و آخرین یادگاریش از استاد/بندرلنگه

حسرت دیدار /ذهن زیبا

خداحافظ صالح/اهل هوا

لوطی فراموش شده ای که حتی یک انتر هم نداشت/کانون هنر