اگر چه می دانم که این مقاله هم ختم ماجرا نخواهد بود اما می نویسم تا شاید کمکی به باز شدن این گره خود ساخته باشد. در اولین خط مطلب انگلیسی زیر آمده که:
" اگر چه تاریخچه ی مبدا نی انبان هنوز نامشخص است اما احتمال می رود که نوع اولیه ی این وسیله ی موسیقی قبل ازمیلاد مسیح و در منطقه ای که اکنون ایران نامیده می شود درست شده".
در بقیه ی مطلب می توان اشاره های دیگری را که به تاریخچه ی این آلت موسیقی شده و همچنین رفرنس هایی هم دید.
پیش از هر چیز می خواهم به این موضوع اشاره ای بکنم که اگر فرنگی ها می گویند: " احتمال می رود که نوع اولیه ی این آلت موسیقی در ایران درست شده" باید احتمال داد که آن ها تقریبا به این موضوع مطمئن هستند. ولی من باز ضد و نقیضی در گفته های چوک سورو نمی بینم.
اما آخر به کجا می رسیم؟ جهانی پر از حرکت در اطراف خود داریم و ما به جای این که در این تحرک و دینامیک سهیم باشیم با دسته جارو به جان هم افتاده ایم. وانگهی، به کدام کتاب مرجع و "رفرنس" می توان اطمینان داشت؟ مگر نه این که "تاریخ را برندگان می نویسند، آن طور که دلشان می خواهد"؟ بیایید کمی ایرانی نباشیم. بیایید یک بار هم که شده اقرار کنیم که: "همه چیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر زاده نشده اند". ما چنان استناد می کنیم و دلیل می آوریم که گویی خود در تمام این کتاب ها و وقایع بوده ایم و هیچ گونه جای شکی در عقاید و اندیشه هایمان نیست. بیایید با این تصور که چگونه می توانیم در راه تکمیل و شکوفایی فرهنگ خود گام برداریم ذهن خود را قلقلک دهیم. چه تفاوتی می کند که من بوشهری باشم یا هرمزگانی؟ چه فرقی می کند که من در محله ی سنگی بزرگ شده باشم یا سیم بالا؟ چه فرقی می کند که من در دبستان گلستان از آقای اخلاقی سیلی خورده باشم یا درسدید و از آقای حاجی رضایی و یا این که پشت سر بخشو در مسجد کوتی سینه زده باشم یا در ممبر کرتی؟ چه فرقی می کند که همکلاسی من دکتر آریا الستی در مدرسه ی امیرکبیر بوشهر بوده یا پروفسور اردشیر حنیفی در کورش کبیر بندرعباس؟ من آینه ی یک دردم، یک درد مشترک و به دنبال هویت خود می گردم. این که چه کسی این هویت را به من داده شاید دیگر برایم مهم نبا شد چون هر چه هست مال من است. اما این که چگونه دارم آن را از دست می دهم (اگر تا کنون آن را نباخته باشم) برایم مهم است. و شما عزیزان، آیا نظری برای حفظ جفتی ها و نی انبانه ها دارید؟ براستی آیا هیچ به این موضوع فکر کرده اید که چه کسی برای آخرین بار در یک جفتی خواهد دمید و آه کدام دلسوخته ای برای آخرین بار مشک نی انبانه ای را پر خواهد کرد؟ دوستک مرد اما جفتی پس از او هم زنده ماند. حال بنشینیم و ببینیم که آیا جفتی های ما توانی برای بقای خود پس از نوازندگان خود دارند؟ چگونه نی انبانه زنان و جفتی نوازان خود را پاس داشته ایم و به چه طریقی از توانایی ها و تجربیات آنان برای حفظ و نگاه داری این گوشه از فرهنگ خود بهره برده ایم؟ آیا کسی دست شکسته ی قنبر راستگو را فشرد؟
بیایید به جای پیدا کردن این همه جواب کمی به سوال ها بپردازیم زیرا سوال های ما محکی هستند بر دید و ادراک ما از واقعیت. بیایید جاروهایمان را پشت سر خود چال کنیم و از خود بپرسیم که به کدام سو در حال حرکتیم.
موفق باشید!
چوک بندر
..............................................
با تشکر از چوک بندر .
امروز ناصرعبداللهی دیالیز شد . برادرش می گوید ورم های بدن ناصر کمتر شده و میزان هوشیاری هم به ۶ رسیده است . امید به خدا .
امروز شنبه ۱۱ آذر روز سختی برای دوستان و نزدیکان ناصرعبداللهی بود . کسانی که امروز در بیمارستان شهید محمدی بودند لحظات سختی را پشت سر گذاشتند . امروز ناصرعبداللهی را برای انجام یک عمل و عوض کردن راه تنفس از بخش بیرون بردند . این جابه جایی و ...تبعات وحشتناکی داشت . مکانیزم بدن ناصر که در طی این چند روز رو به بهبودی داشت بهم ریخت و همه چیز به حالت روز اول شاید از اول هم بدتر شد . فشار خون به شدت کاهش یافت . میزان هوشیاری از ۶ به ۳ افت کرد و ... هنگام خارج کردن او از اتاق دیالیز و انتقال به icu دیدن وضعیت او بسیاری را به گریه انداخت .
این پیش آمد از یک سو به صحبت های مبنی بر انتقال ناصر به تهران شدت بخشید و از طرفی هم آنرا نفی کرد . اولی بعلت امکانات بیمارستان شهید محمدی و دومی به علت واکنش بدن ناصر در مقابل جابه جایی ها .
شاید بهترین تصمیم برای این وضعیت آمدن یک تیم کامل و مجهز پزشکی از تهران به بندرعباس باشد .
خوشبختانه در آخرین ساعات امروز حال ناصر کمی بهتر شد . امیدواریم که از این اتفاقات دیگر پیش نیاید و این عزیز روز به روز بهتر شود .
روز نفس گیری بود .
***
دیروز برای یافتن یک دارو برای ناصرعبداللهی به مشکلات زیادی برخوردیم . دارویی که اصلا در هیچ داروخانه ای در بندرعباس یافت نمی شد . مزاحم احسان و مادر گرامیش شدم و البته لطف عدنان هم ... ولی قضیه فیصله یافت . به هر حال می خواهم ببینم کسی هست در پایتخت که بتواند در این مورد (تهیه و فرستادن داروهایی که در بندر یافت نمی شود) کاری انجام بدهد ؟ اگر کسی هست حتما به من میل بزند تا با هم هماهنگ کنیم . ایمیل من :
siavarshan[at]yahoo.com
نوشته زیر جوابیه ای است از آقای محسن شریفیان بر نوشته ی چوک سورو و ادامه همان بحث گذشته درباره ی ریشه ی ساز نی انبان و مهاجرت افریقایی ها به جنوب ایران .
***
1ـ از اینکه صادقانه نوشته اید « در مقابل چنین برخوردی نباید انتظار یک برخورد متین و شمرده داشت » متشکرم ولی من ضمن رعایت حال شما، در مورد طرح مسایل تاریخی انتظار برخورد متین و شمرده دارم نه چیز دیگر.
2_ باز هم اصرار دارید که « نی انبان بصورتی که امروزه در کشورهای عربی و ایران مورد استفاده قرار می گیرد چیزی نیست جز ره آورد تسلط انگلیسیها در منطقه»
و بلافاصله آورده اید که « هر چند اگر به تاریخ قدیم نگاه کنیم در نواحی مصر باستان ، ایران باستان و روم از نی انبان رد پایی پیدا می شود و بعضی محققان می گویند این رومیها بودند که نی انبان را به انگلیس و اسکاتلند برده اند .»
دو مطلب ضد و نقیض و بحث برانگیز !
دوست عزیز اگر نی انبان از انگلیس آمده پس رد پای آن در ایران باستان چیست؟ و اگر منظورتان این است که نی انبان رایج در دوران باستان ایران با ساز فعلی نی انبان فرق دارد؛ لطفاً توضیح دهید تا فرق آن را بدانیم. (البته با رفرنس)
به هرحال به نظر شما احترام می گزارم. اما این حق را به من و خوانندگان مطلبتان بدهید که در مطلب تازه ای با ذکر دلیل و ذکر مأخذ معتبر، ادعایتان را ثابت کنید. قبول کنید گفتن این گونه مطالب یا هرگونه گمانه زنی دیگر، باید مستدل باشد.
ضمن اینکه گذاشتن نقاشی های قدیمی از نوازندگان نی انبان در اروپا (1221م) چیزی را جز تفاوت فاحش ساختمان این نوع ساز با نی انبان رایج در ایران ثابت نمی کند.
_ در مورد تاریخ برده داری حق با شماست. اما طرح این موضوع مطلب من را رد نمی کند تا ادعای شما ثابت شود.
نوشته اید: «بودن چند افریقای تبار در خارگ و یا هزاران افریقای در ۲۰۰ سال پیش در امریکا ، چه ریطی به مهاجرت دارد.»
دوست عزیزی که 20 سال موضوع را دنبال میکنید این موضوع در علوم جمعیت شناسی و مردم شناسی مهاجرت گفته می شود خواه اختیاری یا اجباری. از طرفی در این مهاجرت ها شکی نیست که قومی یا قبیله ای با فرهنگ و داشته های مشترک، به این مرز بوم مهاجرت نکرده باشند.
با این حال من مطمئن هستم شما سفر نامه نیبور را نخواندید.
من علارغم اینکه رفرنس خودم را اعلام کردم وظیفه خودم می دانم تا برای اثبات گفته خود ـ به خوانندگان ـ در مورد این موضوع بیشتر بنویسم. اما اینبار در قالب این نوشته مطالب جدیدی را در مورد تاریخ نگاری و تبار شناسی مراسم زار در جزیره خارگ نقل میکنم که عیناً در چاپ دوم کتاب «اهل زمین، موسیقی و اوهام در جزیره خارگ» نیز آمده است. ضمن اینکه از لطف شما در پاراگراف آخر سپاسگذاری می کنم و حتماً مطالبی را که لینک داده بودید می خوانم و اگر قابل باشم نظر خودم را اعلام می کنم.
«مدارک و شواهد موجود حاکی از آن است که، این رسم (مراسم زار در جزیره خارگ) در آغاز توسط سیاهپوستان آفریقایی که به صورت برده به این جزیره آمده بودند، با همان لحن موسیقایی، همراه با سازها و اعتقادات خاص خود، در جزیرهی خارگ به اجرا در آمده است؛ تا اینکه به مرور زمان این رسم به نوعی با فرهنگ و باورهای ساکنان جزیره آمیخته شده و در کنار دیگر مراسم خارگ از جایگاه ویژهای برخوردار گردیده است.
“خسرو خسروی“ در کتاب خود، طی جدولی که محل تولد رؤسای خانوارهای بومیان جزیرهی خارگ را ـ در سال 1341 شمسی ـ مشخص میکند، تعداد زنگباریها را برابر با 66/2 درصد از کل جمعیت خارگ نشان داده است.
اما جدا از تحقیقات میدانی، یکی از منابع بسیار ارزشمندی که تا حد زیادی تاریخ و سرگذشت مراسم “شیخ فرج“ را روشن میسازد، گزارشی است که در «سفرنامهی نیبور» درج شده است. این سفرنامه از درجهی اعتبار و اهمیت قابل توجهای برخوردار است و بعضی از صاحبنظران آن را علمیترین سفرنامهای دانستهاند که تاکنون انتشار یافته است.
3ـ سروان “کارستن نیبور“ در سفرنامهی خود ـ در سال 1765 میلادی ـ آورده است:
«از “کافرهای“ آفریقا که بصورت برده در خارک فروخته میشدند، بیشترشان مذهب خودشان را حفظ کرده بودند. “کافرها“ برای شخصیت مذهبی بزرگ خود، که “شیخ فرج“ نامیده میشود، (در موقعیت E نقشه) بنای کوچکی ساخته بودند. مراسم مذهبی آنها بیشتر عبارت است از رقصی که با طبل و سازهای بد [بدوی] دیگری همراهی میشد.»
۴ـ بنا به نوشتهی “نیبور“، “کافر“های آفریقایی KAFFIR که به صورت برده به این جزیره آمده بودند، از مروجان مراسم “شیخ فرج“ هستند. «کافرها از قبیلهی “بانتو“ ساکن در کشورهای شرق آفریقا، مانند ساکنان حبشه و کشورهای غربی و جنوبی آن هستند. نیبور میگوید: “کافر“ها را به وضوح میتوان از موهای کوتاه و مجعد و لبهای کلفتشان بازشناخت.»
۵ـ «“بانتو“، شاخهای از نژاد اقوام سیاهپوست ساکن در بعضی از نواحی استوایی و جنوبی افریقا است. اگر خطی فرضی از کامرون در افریقای غربی تا کنیا در افریقای شرقی بکشیم، خواهیم دید که همهی اقوام ساکنِ جنوب این خط، بانتو زباناند، مگر در حدود چند هزار نفر که به زبانهای نیلی ـNilotic و کوشی ـ Cushitic و خویسان (کلیک) ـ Khoisan (Click) تکلم میکنند.
تعداد گروههای قومی یا به اصطلاح، قبایلِ تشکیل دهندهی بانتو زبانها، بسیار است. به طوری که تنها در کشور تانزانیا در حدود 120 گروه مختلف وجود دارد. بیشتر این اقوام، مذاهب روح پرستی اسلاف خود را حفظ کردهاند.»
۶ـ «زبانهای آنها (بانتوها) شامل چند صد زبان و لهجه است، که از جمله “کافری“ها، “زولو“ و “سواحلی“ است. از ممالک پیشرفته بانتوها میتوان، “بوگاندا“ را نام برد.»
۷ـ «کافرها: (kafer) یا “کافی“ که گاه به بعضی از مردم بانتو زبان آفریقایی، مخصوصاً بعضی از قبایل ایالت “کاپ“ اطلاق شده است، به زولوها هم گفته میشود. کافرها عمدتاً به کشت غلات و گاو پروری اشتغال دارند.»
۸ـ آنگونه که ذکر شد، کافرها قبیلهای از نژاد بانتو هستند و اغلب آنها در جنوب آفریقا ساکن هستند. در فرهنگ دهخدا آمده است: «کافر، نام قوم بزرگی است در سواحل شرقی آفریقای جنوبی.»
9 ـ پییترو دلاواله نیز در سفرنامهی خود آنها را «اعراب بادیه نشین و مسلمان آفریقا، که جز مسلمانان، همه را کافر میدانند.» معرفی نموده است.
۱۰ـ پس از تبارشناسی مراسم، در بررسی نخست تاریخ نگاری “شیخ فرج“؛ میتوان بنا به گزارش “کارستن نیبور“، تاریخ رواج این مراسم را در پی ورود بردگان آفریقایی به عنوان شبه نظامیان هلند، قلمداد نمود.
هلندیها در سال 1753 میلادی، به جزیرهی خارگ آمده و به دنبال خود تعداد قابل توجهای از بردگان آفریقایی را نیز به جزیره میآورند تا در فعالیتهای مختلف نظامی و غیره نظامی از آنها استفاده نمایند. هلندیها در راستای به اطاعت در آوردن بردگان آفریقایی، در امور مذهبی آنها دخالتی نمیکرده و به نظر میرسد علاوه بر آوردن شمار زیادی کنیز جهت رفع التهاب طبیعی آنها، سازهای بومیشان را نیز جهت رفع نیازهای روحی و برپایی آیینهای مذهبیشان به جزیره خارگ آورده باشند.
پیرامون بردگان آفریقایی به عنوان سرباز هلندیان، به فرماندهی “فانکنیپهاوسن“ در جزیرهی خارگ، انگلیسیها گزارش دادهاند که: «در دژ (موسلستاین) نزدیک یکصد سیاه پوست هست که به شیوهی محل با شمشیر و سپر مسلحاند و به سبب رفتاری که با ایشان دارد به نظر میرسد که به او وفادار بمانند و در بردگی پا برجا باشند؛ او مواظب است که برای آنها خرمای فراوان، ماهی و نان فراهم کند، تن پوش تمیز و زیبا به آنها بدهد و التهاب طبیعیشان را با آوردن شمار زیادی از زنان سیاهپوست فرونشاند، این زنان به گونهای اشتراکی در میان ایشان زندگی میکنند و هرگز کنترل نمیشوند یا حتی از مؤعظه مذهبی برای آنها خودداری میشود، اما هرگاه مرتکب تقصیری شوند بسیار سخت آنها را مجازات میکند.»
اما بردگان آفریقایی، پیش از هلندیها نیز در جزیره خارگ حضور داشتهاند. هلندیان در نخستین دیدار خود از خارگ گزارش دادهاند که «در حدود 150تا 160 قایق میان جزیرههای “خارگ“ و “خارگو“ در آب سرگرم صید مروارید بودهاند و این نکته را هم ذکر کردهاند که بیش از این پرتغالیان در خارگ به صید مروارید میپرداختهاند.» آنچه در این گزارش مستفاد میشود، این است که صیادانِ مروارید در آن سالها به احتمال قوی کسی جز بردگان آفریقایی که به همین منظور در سراسر خلیجفارس به کار گرفته میشدهاند، نبودهاند.
از بردگان آفریقایی در جزیرهی خارگ ـ همانند اغلب مناطق خلیجفارس ـ جهت صید مروارید، فعالیتهای شبه نظامی، ملوانی و نیز کار در خانههای افراد ثروتمند استفاده میشده است. کمااینکه خود هلندیها نیز پس از استقرارشان در جزیرهی خارگ، از بردگان آفریقایی برای صید مروارید استفاده میکردهاند.
در این مورد وقایع نگار گامبرون، “وود“ ـ wood نماینده کمپانی بریتانیا در “بندر ریگ“ در مورخه 26 ماه مه 1756 از خارگ دیدن کرده و دربارهی اوضاع و احوال هلندیان و خارگ گزارش میدهد: «تعداد 80 خانوار چینی در آنجا به کشاورزی مشغولند و این در حالی است که بردگان Coffrer در قایقهای صید مروارید گمارده میشوند تا صدفهای مروارید جمعآوری کنند.»
به هر حال، جزیرهی “خارگ“ به دلیل موقعیت خاصی که دارا بوده، همواره تا اواخر نیمه دوم قرن 19 میلادی که تجارت برده رواج داشته، میزبان بردگان مختلفی بوده است. ضمن اینکه خارگ در این سالها یکی از لنگرگاهای مهم برای کشتیهای حامل برده محسوب میشده است.
این کشتیها جهت تهیهی آب و نیز راهنمای دریایی به این جزیره میآمدند و در همین رابطه آخرین گزارشها حاکی است که: «در طول ماههای اوت، سپتامبر و اکتبر سال 1841 میلادی، 117 کشتی که حامل 1217 برده بودند، در جزیرهی خارگ لنگر انداختهاند.»
نکتهی انحرافی دیگری که به حضور سیاهپوستها در جزیرهی خارگ، قدمت بیشتری میدهد، توجه به این مهم است که؛ «بر اساس منابع و مأخذ به جای مانده، ساکنین سواحل خلیج فارس و دریای عمان، قبل از ورود آریائیان یعنی در اوایل هزارهی اول قبل از میلاد، مردمانی سیاهپوست با مشخصات ظاهری و جسمیِ حبشیها و یا زنگیها بودهاند. این گفته و عقیده، مبتنی بر مدارک و تحقیقاتی است که از حفریات باستانشناسی در این مناطق به دست آمده است.
مطالب فوق نمایانگر این مطلب است که حضور مردمانی از نژاد سیاه در جزیرهی خارگ، ریشه در تاریخ کهن این منطقه از ایران زمین داشته است و در نتیجه باید گفت که اولین ساکنین جزیرهی خارگ در ادوار نخستین تاریخ، حتی قبل از ورود آریائیان به فلات ایران، مردمان سیاهپوست عیلامی بودهاند.»
به هر حال اگر برگزارکنندگان سیاهپوست مراسم “شیخ فرج“ را جدا از ساکنان اولیهی خارگ فرض نماییم (که چنین به نظر میرسد) تاریخ این مراسم در جزیرهی خارگ، همزمان با ورود بردگان آفریقایی میباشد، که قدمت آن دست کم به 250 تا 300 سال پیش بر میگردد.
محسن شربفیان
دوستی به زیبایی نوشته بود :
" ... من یقین دارم که ناصر خوب می داند زمستان هرمزگان دیدن دارد ... گاهی چیدن چند دانه غزل کمی خلوت می خواهد ... من یقین دارم خلوت ناصریا به طول نخواهد کشید ... هرچند که ما چقدر برای خوردن یک سیب تنها مانده ایم ... "
ساعت نزدیک دوازده شب است ، تازه از بیمارستان آمده ام . ناصر عبداللهی همچنان در کماست . پزشک معالج ناصرعبداللهی می گوید :" او باید فردا دیالیز شود . کلیه ها هنوز کارایی لازم را ندارند . ما باید سمومی که در بدن تولید می شوند را دفع کنیم ."
ضریب هوشی ناصر امروز بر روی شش بود . او با شندین صدای خودش پلک هایش را باز و بسته می کند . یکی از پرستاران می گوید" گاهی با شنیدن ترانه هایش اشک از چشمانش جاری می شود ."
برای ناصر سوپ و آب میوه تجویز شده بود که ظاهرا بدنش پذیرفته است .
بخواهیم تا باشد !
...............................................
ممنونم از دوستانی که با پیام ها ، خواست ها و دعاهای زیبایشان ، همراهند . به امید روزی که ناصر هم اینها را بخواند .