زان پیش که بر سرت شبیخون آرند فرمای که تا باده گلگون آرند
تو زر نئی ای غافل نادان که تو را در خاک نهند و باز بیرون آرند
+++
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست برخیز و به جام باده کن عزم درست
کین سبزه که امروز تماشاگه ماست فردا همه از خاک تو برخواهد رست
+++
خیام
یکی از دوستانم میگفت: وقتی در خدمت ارتش بودم اسب احمقی داشتم. آن قدر احمق بود که وقتی سوارش بودم، گاهی برای پیشاب ریختن میایستاد و پاهای عقبیاش را باز میکرد. درست وقتی میخواست کارش را بکند، اتفاق میافتاد که اسب جلویی او میایستاد و شروع میکرد به پیشاب ریختن. اسب احمق من با شنیدن صدای پیشاب اسب جلویی، خیال میکرد خودش کارش را تمام کرده و بدون ریختن پیشاب راه میافتاد.
حیوان را دست کم نگیر/ عزیز نسین
ترجمهی: ثمین باغچهبان صفحهی۱۵۴