من به حد کافی واقعگرا و معتدل و میانهرو هستم و شرایط روز و روزگار را به خوبی و به اندازه همگی لمس کرده و میکنم اما راستش را بخواهید روزنامهنگاری امروز در هرمزگان یعنی: رفتن مدام به جلسات مدیران پرگو و لمیدن روی صندلیها و مسابقه در خوردن موز و پوست کندن نارنگی و گرفتن چند عکس و رد و بدل کردن چند لطیفه تازه! یعنی: صرف کردن وقت خود به چت و منحصر کردن دنیای خود به فاکس روابطعمومیها و اخبار خبرگزاریها. یعنی: این که نه تنها روزنامهات و مخاطبت که حتی آینده خودت را هم بفروشی به یک پورسانت عالی و به جای عکس جناب مدیر! پوستری تمام قد را از حضرت آقا چاپ کنی و تیتر بزنی مدیریتی از جنس...یعنی: این که عکس خنثیترین مسئولان دولتی را آنقدر بزرگ چاپ کنی که نیم صفحه اول فقط پیشانی و دماغ حضرتشان باشد و بقیه چهره بماند برای نیم صفحه دوم! یعنی: این که پیامشان را به رییس سازمانملل در یک نشریه محلی چاپ کنی و ندانی که کوفی عنان چند سال پیش بازنشسته شده! من نمیگویم که نباید به فکر نان بود. نمیگویم که نباید آگهی جذب کرد نمیگویم تبلیغ بد است نمیگویم انعکاس فعالیت مدیران خوب نیست.اما میگویم همین خودزنیهای مطبوعاتی است که کار را به اینجا رسانده که پس از این همه ستون فروشی! و تیتر فروشی! و خبر فروشی! گزارش فروشی! و چوب حراج زدن به همه چیز! ارشدترین مدیر استان بگوید که «رسانه های محلی در انعکاس فعالیتهای دولت خوب عمل نکردهاند». و این به قول ما هرمزگانیها یعنی خر خسته و صاحب ناراضی! [متن کامل]
نشریه صبا در آخرین شماره خود (شماره ۲۴۴) که روز شنبه ۱۲ مرداد منتشر شده یک نیمصفحه را اختصاص داده به احمد قاسمی نوزانده درامز گروه لیوا که به تازگی درگذشته است. در این صفحه خاطرات و نکات جالبی در خصوص او به قلم هادی کیکاووسی، ناصر زرجام، حسین گردین و محمد محترمپناه به چاپ رسیده که شناخت بیشتری از احمد قاسمی به خواننده میدهد.[تصویر این صفحه] اما نکتهی دیگری که میخواهم به آن اشاره کنم استفادهی بدون اجازه و ذکر منبع از عکسهایی است که در این وبلاگ کار شده بود. من در [آن یادداشت] دقیق مشخص کردهام عکسها از چه کسی و چه منبعی است. برایم جالب است که یک نشریه به قدر یک وبلاگ برای کار خودش اهمیت قائل نمیشود.
اول: زنده باد امیر نادری
دوم: پخش فیلم سازدهنی از تلویزیون از چند جهت برای من فراموش نشدنی و لذتبخش بود. ابتدا اینکه فیلم واقعیتی را به تصویر میکشد که شاید گردانندگان این رسانه چندان راضی به بیان آن نباشند. چرا که خود آنها هم در واقع یک سازدهنی دارند که ما مثل کودکان این فیلم به آن خیره شدهایم و... هر لحظه بیم داشتم پخش فیلم در میانه به بهانهای قطع شود و همین باعث میشد با ولع بیشتری فیلم را نگاه کنم. دیگر اینکه در این فیلم که با تصویربرداری شگرف "زریندست" همراه هستیم، دیدن تصاویر [برای من] بهشت گونهی بندرعباس آن سالها بسیار لذتبخش و حسرت برانگیز بود.
سوم: فیلم داستان کشمکش بین چند کودک است. عبدلو که از باقی ضعیفتر است به خاطر اینکه داروهایش را بخورد از پدرش یک سازدهنی هدیه میگیرد. چیزی که بچههای دیگر تا آن موقع ندیدهاند. بچهها حاضر میشوند برای لحظهای کوتاه حال کردن با سازدهنی برای عبدلو هر کاری بکنند.برایش انار سرخ بیاورند، هندوانه بدزدند و حتی خر او شوند. امیرو نقش مقابل عبدلو که به لحاظ علاقهی بیشترش به ساز دهنی و ویژگی جسمانیاش از باقی قابلیت خر شدن بیشتری دارد از این امکان خدادادی استفاده میکند و مشتری همیشگی سازدهنی میشود. امیرو خم میشود و عبدلو سوار بر او از میان کوچه و بازار میگذرد. کتکها و گریههای مادر، نگاههای متحیر دختر مورد علاقهاش فقط میتوانند برای مدت کوتاهی او را از وسوسه سازدهنی دور نگه دارند و او چند باره خم میشود تا عبدلو سوارش شود.
در سکانسهای پایانی امیرو که از خر شدن خسته شده و میخواهد رها شود. سازدهنی را برمیدارد، فرار میکند و آن را به میان دریا میاندازد. از آن لحظه او و دیگر کودکان هم بازیاش آزاد میشوند. اولین اقدامشان پس از آزادی کتک زدن عبدلو است. چقدر هم که این کتک خوردن لب ساحل بندرعباس 35 سال پیش میچسبد!
چهارم: یکی از نواقص این فیلم صداگذاری آن است که با فضاها همخوانی ندارد و مصنوعی به نظر میرسد. لهجه بازیگران و شخصیتهایی که بومی هستند هم یک لهجه عجیب و من درآوردی است که البته هنوز هم در فیلمهایی که در هرمزگان توسط فیلمسازان غیر بومی ساخته میشود رواج دارد.
پنجم: در نتایج جستجویم برای یافتن اطلاعاتی بیشتر در مورد فیلم سازدهنی به نکته جالبی برخوردم. در اغلب نوشتهها فضای تولید فیلم را حوالی بوشهر نوشته بودند. هر چند این فیلم نه در حوالی بوشهر است و نه بندرعباس، سازدهنی اتفاقی است در حوالی همین دنیا.
لینکهای مرتبط: [ "امیرو" های جهان متحد شوید!!] [ساز دهنی] [گفتگو با امیر نادری]
پ ن : چطور میتوانم نسخه کامل این فیلم را پیدا کنم؟
احمد قاسمی درامرز گروه لیوا از زندگی درگذشت. تن او امروز به خاک سپرده شد. او نه تنها به خاطر سازش بلکه به خاطر تفکری که به گروه القا میکرد، قلب گروه بود. یکی از دلایلی که گروه با ترانههایی از ابراهیم منصفی کار میساخت همین تفکر احمد قاسمی بود. البته اگر بگویم احمد کوچکو شاید بهتر بشناسیدش. در آلبومی که از گروه لیوا به جا مانده و بسیار هم با ارزش و قوی است در دو کار احمد خوانندگی هم کرده است. "حکایت تورگ و آدم" و ترانه "یارچغلو" (اجرای اسلو). "حکایت تورگ و آدم" را از اینجا بشنوید. به اعتقاد بسیاری این اثر از ماندگارترین آثار موسیقی پاپ هرمزگان است.
در دهه پنجاه گروه لیوا در موسیقی پاپ ایران حرفهای زیادی برای گفتن داشت. این گروه به خاطر ممنوع شدن موسیقی از هم پاشیده شد و دیگر هیچ وقت شکل نگرفت. چه بسا میشد کارهای بیشتر و بهتری از لیوا شنید. هنوز هم وقتی کارهای آن گروه را می شنویم علی رغم اینکه به لحاظ ضبط کیفیت مطلوبی ندارند اما میتوان همان را به بسیاری کارهای روز ترجیح داد. از گروه لیوا، عبدی بلوچی، جمشید شاهایلی و احمد قاسمی در گذشتهاند. دیگر اعضای این گروه عبارت بودند از: ابراهیم شهدوستی، شهریار نصیری و حسین قدسینژاد(کارلوس)
.............................................
عکس اول از وبلاگ شهریار نصیری، که در شمال یک گروه دیگر به نام لیوا تشکیل داده است.
عکس دوم از انوشیروان ملاییپور (سپاس از او که اگر دغدغههایی دیگر داشت همین عکسها هم ثبت نشده بود.)
مجلس ختم: سه شنبه ساعت ده . مسجید فاطمیه بندرعباس