سیاورشن

فرهنگ و هنر هرمزگان

سیاورشن

فرهنگ و هنر هرمزگان

خون خدا در بستر رودخانه‌‌ی مینو

   این شاید یک رکورد در عرصه‌ی نمایش میدانی ایران باشد. سه‌شنبه هفتم اسفند ساعت نوزده بیش از پانزده‌هزار نفر در بستر خشک رودخانه‌ی مینُو [میناب] شاهد کار‌ "خون خدا" به کارگردانی حسن‌سبحانی بودند. در بین این جمعیت می‌شد ایرج زهری را هم دید که پس از پایان جشنواره‌ی تئاتر فجر به هرمزگان سفر کرده بود.

                               

 

        

  "خون خدا" را، هم می‌توان نمایشی مذهبی قلمداد کرد و هم تعزیه‌ای مدرن. این اثر روایتی از واقعه‌ی عاشوراست که البته در تعزیه کمتر به نمایش در آمده است. نگاه تازه‌ی حسن‌سبحانی و شکل اجرای بازیگران باعث می‌شد کار هم با نمایش‌های مذهبی که پیش از این اجرا شده است تمایز داشته باشد و هم با تعزیه‌ای که به شکل سنتی برگزار می‌شود. در چنین کارهایی که مردم روایت را می‌دانند همین نگاه تازه و شکل اجراست که می‌تواند چنین جمعیتی را ساعت‌ها روی سنگ‌های سرد رودخانه نگه دارد.

                

 

         

  اما دو نکته‌ای که می توانست در این کار بهتر باشد یکی موسیقی بود (که همیشه نقطه قوت کار بچه‌های میناب بوده) و دیگری صدایی که نمایش را مثل یک بازی فوتبال گزارش می‌کرد، در حالی که مردم تصاویر را می دیدند و نیازی یه این کار نبود. این صدا فقط بین کار و مردم فاصله می‌انداخت. کاش به جای این صدای روایت‌گر از نوحه‌های محلی خاص خودشان استفاده می‌کردند. البته سکوت هم از این صدا بهتر بود!

عکس‌ها: محمد سایبانی

در همین باره: گزارش تصویری از [غلامرضا رحیمیان]

جنین‌هایی که مردم را بازی می‌دهند!

 فکر می‌کنم گاهی اجرای کار هنری مثل "رفتن به جنگ" است. جنگیندن نه ها، "رفتن به جنگ". این دو تا لابد با هم فرق می‌کنند. یک نمونه از همین "رفتن به جنگ‌"ها جمعه در پارک غدیر بندرعباس اتفاق افتاد. یک تیاتر خیابانی از هادی نصیری با همراهی معین، هادی علیشاپور، اسماعیل پاکدامن و جواد انصاری. طرفِ دیگر مردم بودند که به نه بنای دیدن داشتند و نه فکرکردن ... سر جنگ داشتند.

                         

  این بازیگران هر کدامشان جنین‌هایی بودند در محفظه‌هایی مکعب شکل از نایلون و اسکلتی از چوب. آنها در این محفظه‌ها فریاد می‌زدند، زمزمه می‌کردند، شعر می‌خوانند و ... محفظه‌ها را دریدند آزاد شدند و بعد هم فنا ... شاید از دید من اینگونه شد. البته من بیش از اینکه حواسم به کار باشد نگران اینها بودم که نکند یک بلایی سرشان بیاید از طرف مردمی که انگار عصبانی بودند.[عکس] این کار عصبانی‌شان کرده بود. نمی‌خواستند فکر کنند، تعدادی هجوم آوردند و محفظه‌ها را دریدند. آنها حوصله نداشتند ببیند چه می‌شود، خوشان زودتر می‌خواستند سر در بیاوردند. این‌ها همه‌اش از جذابیت کار بود. همه‌شان غر می‌زدند و در عین حال حاضر نبودند رهایش کنند و بروند پی‌کارشان. از سر و کول هم بالا می‌رفتند تا ببیند اتفاق بعدی چیست؟ اتفاق‌هایی که با عناصری ساده پیش می‌آمد ولی جلوه‌ای بکر و جذاب داشت.

    عصبانیت‌شان شاید به خاطر این بود که بین آنها و کار فاصله وجود داشت. شاید هم از حسادت بود! ها همین حسادت محتمل‌تر است. سابقه‌اش هم بیشتر است. حسادت می‌کردند به این جنین‌ها که داشتند از بازی‌شان لذت می‌بردند. این حسادت تا جایی پیش رفت که اگر نیروی انتظامی به داد یکی از جنین‌ها نرسیده بود حتما کتک مفصلی خورده بود.

  قدرت بازی جنین‌ها را می‌ستایم. بخصوص جواد انصاری که مردم بیشتر با او قاطی شدند. محفظه‌اش را خراب کردند و از باقی جنین‌ها جدایش کردند ولی او اصلا از بازی خارج نشد. بلکه یک بازی دیگر شروع کرد. بازی که مخصوص خودش بود. چند تایی از مردم عزیز جنین‌ها را با سنگ می‌زدند ولی به قول هادی: "این‌ها همه‌اش جزئی از کار است."

 ها همین طور است من فکر می‌کنم همه جزئی از کار بودند. جنین‌ها بازیرکی مردم را وارد کار کردند و مجبورشان کردند که نقش بازی کنند. نقش خودشان را. آنچیزی که درون‌شان است. آنها را به خودشان نشان دادند.

              

                                    کاغذ نوشته‌ای که در پایان بین مردم پخش شد.

 عکس‌ها: حسام نصیری

نقاشی‌های احمد کارگران با خاک‌های رنگی جزیره‌ی هرموز

  چندی پیش نمایشگاهی از آثار احمد کارگران درنگارخانه‌ی کوروش گرمساری برگزار شد. در این نمایشگاه  18 تابلو نقاشی با موضوع انسان و 10 چیدمان با خاک‌های رنگی در معرض دید بازدیدکنندگان قرار گرفته بود. نقاشی‌های به نمایش در آمده با استفاده از 35 خاک رنگی با طیف‌های مختلفِ موجود در جزیره هرموز کار شده‌اند.

  احمد کارگران برگزاری ۵ نمایشگاه انفرادی و ۴نمایشگاه گروهی نقاشی و حجم را در کارنامه‌ی هنری خود دارد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کلمه‌هایی که از تو می‌آمد/ فاطمه زارع

کلمه‌های که از تو می‌آمد
شکل آسفالت کنده از ته چیزی  

در بی تعادلی انگشت‌ها
شکل سایه افتاده ابروها روی چشم  

خوب نبودم
خوب دیالوگ خوبی نیست
وقتی چشم‌ها ورم کرده قلطان دست زنی که بوی تو را می‌داد
در عضلات شکم
بیدار زیر چشم‌های متقاطع نهنگ‌های مرده
رنگ دریا نداشت
بسکه دریا داشت
توی یقه غلطت بخورد
ازفرط دست نخوردگی جنگل روی سینه
از چشمانت سیر شده بود
دستان فرو شود توی انگشتر
بزند بیرون
تف قلطان با بوی شرجی    
رنگ سرخ بگیرد از روی همین زمین که دوس داشتی‌اش   
توی همین خیابان خواهرشده
دیریا رفته بود دلی با نلبکی در دست
بلند بلند
برای نهنگ‌ها می‌خواند
سرد بود
ایمان بیاورید   سرد بود
که آغاز شده بود فصلی سرده سرد ...



                             من نبودم تو خواندی من دیدم با همیه سرما و شلی و آبکی
                                                                             برا تو و ناصریا در دورنت.

                                                                                             فاطمه زارع